خاطرات

خانم صغری مظفری

‏283ـ ‏‏در نجف یک روز جمعه همۀ خانوادۀ امام دور هم نشسته بودند.‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 177
‏خانم گفت: آقا شما نمی خواهید یک سفر به کاظمین و سامرا بروید؟ آقا‏‎ ‎‏گفتند: چرا دلم می خواهد، ولی دیگر چیزی نگفتند. خانم گفت اگر دلتان‏‎ ‎‏می خواهد پس چرا نمی روید؟ آقا گفتند: پول نداریم! خانم به مزاح گفت:‏‎ ‎‏همۀ ما فردا صبح برویم داخل صحن حرم یک کمی پول جمع کنیم و بدهیم به‏‎ ‎‏آقا برود زیارت. آقا گفت: خانم یک سطل پر پول توی سردابه هست ولی‏‎ ‎‏مال من نیست. خانم گفت شما بااین پول حق اینکه یک زیارت کاظمین و‏‎ ‎‏سامرا بروید، ندارید؟ آقا گفتند: حق چه کسی رابردارم و برای زیارت خرج‏‎ ‎‏کنم؟ من نمی روم. و نرفتند تا زمانی که می خواستند به پاریس بروند.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 178