خاطرات

آقای مصطفی کفاش ‌زاده

‏256ـ ‏‏در نوفل لوشاتو مسئولیت قسمتی از تدارکات با بنده بود و در این‏‎ ‎‏جهت حضرت امام فرمودند: این را بدانید که برای شام و ناهار و صبحانۀ‏‎ ‎‏عموم بنده پول نخواهم داد و ندارم. هرکسی که اینجا انقلاب را از خود‏‎ ‎‏می داند و برای رضای خدا کار می کند، خودش هم باید اینجا خرجش را‏‎ ‎‏بدهد. من از بیت المال نمی توانم پول بدهم.‏

257ـ ‏در نوفل لوشاتو، آنقدر تخم مرغ و سیب زمینی کوبیده به مردم داده‏‎ ‎‏بودیم که گاهی خبرنگاران سؤال می کردند که مگر این غذا برای شما غذای‏‎ ‎‏مقدسی است، چون هر موقع که می بینیم شما سیب زمینی و تخم مرغ دارید.‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 165
‏که عمدتاً در جواب می گفتیم چون حضرت امام هزینه های اینجا را قبول‏‎ ‎‏نمی کند، ما مجبوریم ارزان ترین غذا را فراهم کنیم.‏

258ـ ‏روزی در نوفل لوشاتو پردۀ یکی از اتاقهای منزل امام را مرتب می کردم،‏‎ ‎‏سرم را که پایین گرفتم دیدم حضرت امام خودشان چای ریخته و برای من‏‎ ‎‏آورده بودند و جالب این است که حضرت امام از زحمت های ما تشکر کرده‏‎ ‎‏و ما را مورد تفقد قرار دادند که من هم برای تبرک چای را خوردم.‏

259ـ ‏امام تمام مخارج زندگیشان را از آغاز که نوشته و خدمت ایشان عرضه‏‎ ‎‏می شد، ماهانه کنترل می کردند. پول بنزین اضافه شده بود زیرا در ماههای‏‎ ‎‏قبل 350تا400 تومان می شد و آن ماه 700 تومان شده بود. امام قبول نکردند‏‎ ‎‏که اضافه آن ماه را پرداخت کنند. فرمودند: چرا اضافه شده مگر ماههای قبل با‏‎ ‎‏حالا چه فرقی می کرد؟ یکی دو ماه بعد که خدمت ایشان علت زیاد شدن پول‏‎ ‎‏بنزین به دلیل سفر خانم به قم یا مورد دیگر توضیح داده شد و برای ایشان‏‎ ‎‏مشخص شد که کار واجبی بوده آن را قبول کردند.‏

260ـ ‏وقتی نیمه شبها امام برای نماز بلند می شدند، تا می خواستند از اتاق برای‏‎ ‎‏وضو گرفتن خارج شوند اول چراغ کوچک داخل اتاق را که روشن بود‏‎ ‎‏خاموش و بعد چراغ بیرون را روشن می کردند و موقع برگشتن هم عکس این‏‎ ‎‏کار را انجام می دادند که مبادا یک لحظه برق اضافه ای مصرف شود. ایشان‏‎ ‎‏حاضر نبودند حتی برای یک لحظه دو چراغ با هم روشن باشد.‏

261ـ ‏یکبار امام ساعت ده یا یازده شب زنگ زدند که خدمتشان برسم. وقتی‏‎ ‎‏خدمتشان رفتم فرمودند این شیرآب چکه می کند و من نتوانستم جلوی آن را‏‎ ‎‏بگیرم شما ببینید چرا چکه می کند. ناراحتی ایشان برای مصرف بیهودۀ آب‏‎ ‎‏بود که بی جهت مصرف می شد، لذا به هر صورت که بود واشری آوردیم و‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 166
‏جلوی چکه را گرفتیم که ایشان با خیال راحت بخوابند.‏

262ـ ‏من خودم شاهد بودم امام به فردی که به باغچه آب می داد گفتند: چرا آب‏‎ ‎‏لوله کشی را به باغچه ها می دهید؟ آن آقا گفت: این آب لوله کشی نیست، آب‏‎ ‎‏چشمه است. امام گفتند: باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم‏‎ ‎‏مصرف کنیم، این مال همه است، بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد‏‎ ‎‏ضرورت.‏

263ـ ‏در جماران برای بیرونی منزل و انجام کارهای روزمره امام، در جنب‏‎ ‎‏منزل آن حضرت یک جایی را اجاره کردیم. یک ساختمان آجری قدیمی بود‏‎ ‎‏که فرش نداشت و فرشی هم در منزل امام نبود که آنجا را فرش کنند. من‏‎ ‎‏خودم رفتم، 5یا6 تا فرشهای 3×5 / 2یا 6×5 / 3 از فرشهای بته جقه ای که‏‎ ‎‏معمولاً در مساجد پهن می کنند و از ارزانترین فرشهای ایران است خریدم و‏‎ ‎‏آوردم. وقتی فرشها را پهن کردم، حاج احمدآقا گفت امام فرموده اند مگر‏‎ ‎‏می خواهید از من رضاشاه درست کنید؟ احمدآقا گفته بودند، اینها‏‎ ‎‏ارزان ترین فرشهاست و کفاش زاده آنها را آورده، این بود که راضی شدند و‏‎ ‎‏نشستند، که هنوز هم مورد استفاده است، ما همۀ این فرشها را 1700تومان‏‎ ‎‏خریده بودیم.‏

264ـ ‏منزلی که امام در نجف از آن استفاده می کردند، حیاطی بسیار قدیمی‏‎ ‎‏داشت و تقریباً سالهای سال بود که ساخته شده بود. چهار لامپ به چهار‏‎ ‎‏دیوار حیاط نصب شده بود. موقعی که باران می آمد، ما احساس خطر‏‎ ‎‏می کردیم که مبادا اتصال برق پیش آید. به همین دلیل من چهار تا حباب گرفتم‏‎ ‎‏و روی آنها بستم. بعد از یکی دو ساعت، حضرت امام نامه ای در دو خط به‏‎ ‎‏بنده نوشتند و به خانمی که در آن منزل خدمت می کرد، دادند که برایم بیاورد.‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 167
‏حضرت امام پیام داده بودند که: هر کاری که در اینجا می کنید، با من مشورت‏‎ ‎‏بکنید، و از این کارهایی هم که طاغوتی بازی است، اینجا درنیاورید، و کار‏‎ ‎‏بدون مشورت نکنید و این لامپها را هم فوری باز کنید. ‏

‏     البته آن حبابها را هم که حضرت امام نظرشان بود که طاغوتی است، یکی‏‎ ‎‏صد تومان خریده بودیم، ولی شاید در آن زمان لامپهای زیبایی محسوب‏‎ ‎‏می شد. اما ما برای زیبایی آن کار را نکرده بودیم، برای جلوگیری از اتصال‏‎ ‎‏برق، آن حبابها را بسته بودیم. بالاخره چهار لامپ خریدیم که چهارتایش‏‎ ‎‏جمعاً هشتاد تومان قیمت داشت. حضرت امام سؤال کردند: چقدر خریدید؟‏‎ ‎‏عرض کردیم: آنها را دانه ای صد تومان، این چهارتا را مجموعاً هشتاد تومان.‏‎ ‎‏امام فرمودند: اینها را ببندید. آنها را باز کردیم و این چهار لامپ را بستیم. بعد‏‎ ‎‏از آن جریان، دیگر بدون مشورت با ایشان، کاری انجام ندادیم.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 168