خاطرات

آقای غلامرضا طالبی

‏ ‏

‏170ـ ‏‏مطابق معمول هر تابستان، نجف فوق العاده و طاقت فرسا گرم و‏‎ ‎‏پنجره ها و کف کولر درونی منزل امام پوسیده بود. تلاش و سعی ما این بود که‏‎ ‎‏با مخلوط سیمان و گچ و شکر آن را تعمیر کنیم که تا حدودی موفق شدیم، اما‏‎ ‎‏این کولر با این وضع در مقابل آن   گرمای توانسوز اصلاً کارآیی نداشت. فشار‏‎ ‎‏گرما و هجوم پشه ها در حدی بود که حضرت امام مجبور می شدند شبها‏‎ ‎‏چندین بار محل خواب خود را عوض کنند. با همۀ اینها وقتی رفقا می گفتند:‏‎ ‎‏آقا برویم کوفه، هوای کوفه خیلی از نجف بهتر و خنک تر است، آقایان زیادی‏‎ ‎‏از مراجع و علما به آنجا می روند و... حضرت امام می گفتند: نه، من باید‏‎ ‎‏مشکل کوخ نشینها را که از خود خانه و زندگی ندارند، یا بعضی را که الآن در‏‎ ‎‏زندان هستند درک کنم، نه اینکه به فکر خودم باشم، باید به فکر همه باشم.‏

171ـ ‏امام حتی نعلین خود را که پاره می شد، دور نمی انداخت و ما مرتباً‏‎ ‎‏می بردیم وصله می زدیم و تعمیر می کردیم و امام باز هم از آن استفاده‏‎ ‎‏می کردند. بدین ترتیب از یک نعلین چهار یا پنج سال استفاده می کردند. ‏

172ـ ‏امام تا آنجا که می شد وسیله های زندگی را به کار گرفت، آن را تعویض‏‎ ‎‏نمی کرد و مورد استفاده قرار می داد. یادم می آید در نجف بودیم و استکان و‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 122
‏نعلبکی ها همه لب پریده شده و وضع نامناسبی داشتند. روزی حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی گفت فلانی نمی توانی بلایی سر این استکانها بیاوری شاید مجبور‏‎ ‎‏شویم وسایل نو تهیه کنیم. اتفاقاً، آن شب که داشتم از پله ها پایین می آمدم تا‏‎ ‎‏استکانها را بشویم، پایم سر خورد و سینی استکانها و قوری از دستم افتاد و‏‎ ‎‏همه شکست و مجبور شدیم استکان و نعلبکی نو تهیه کنیم، ولی قیمت ها را‏‎ ‎‏توی دفتر دخل و خرج منزل (بیت امام) آورده بودم، امام قبول نکردند و گفته‏‎ ‎‏بودند فلانی باید پول اینها را بپردازد.‏

173ـ ‏صورت خرید منزل امام به دقت یادداشت می شد و به نظر آن حضرت‏‎ ‎‏می رسید و واقعاً دقیق حسابرسی می کردند. روزی حضرت امام یک دینار‏‎ ‎‏(حدود بیست تومان) به من دادند و سفارش کردند که خرید از یک دینار‏‎ ‎‏بیشتر نشود. مقداری گوشت و لوازم دیگر خرید کردم و 10فلس (حدود‏‎ ‎‏دو تومان) باقی ماند که در آخر وقت این مبلغ را مطالبه کردند و از من تحویل‏‎ ‎‏گرفتند.‏

174ـ ‏روزی امام یک دینار دادند تا خرید کنم. گوشت و خرما و انگور و... و‏‎ ‎‏3کیلو هم انجیر خریدم. در برگشت امام پرسیدند غلامرضا چقدر انجیر‏‎ ‎‏خریدی؟ عرض کردم 3کیلو آقا. بلافاصله گفتند یک کیلو کافی است، ببر و دو‏‎ ‎‏کیلو را پس بده که به ناچار اطاعت شد. آنگاه مقداری از انجیرها را به من و‏‎ ‎‏آقای فرقانی و آقای قرهی دادند و مقداری را هم خودشان با حاج خانم و‏‎ ‎‏آقامصطفی میل کردند. ‏

175ـ ‏آجر پله های محل عبور و مرور امام در منزل، ساییده شده و از جا درآمده‏‎ ‎‏بود و بعضاً باعث گرفتاری و سرخوردن افراد و افتادن و شکستن ظروف‏‎ ‎‏می شد. برای تعویض آجرها و درست کردن پله ها اجازه خواستیم فرمودند‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 123
‏لازم نیست، آجرها را پشت رو کن، برگردان و گِل بزن.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 124