خاطرات

خانم عاتقه صدیقی (رجایی)

‏168ـ ‏‏زمانی که کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه مستقر بود چون‏‎ ‎‏منزل ما نزدیک کمیته بود مرتب با شهید رجایی در تماس بودم و دستوراتی‏‎ ‎‏از ایشان می گرفتم و انجام می دادم. روزهای اول بعد از ورود امام بود که‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 119
‏شهید رجایی زنگ زد و گفت اینجا یک پیرزنی گم شده چون من کارم زیاد‏‎ ‎‏است شما بیا و مشکل ایشان را حل کن. (کمیته استقبال از امام که در مدرسه‏‎ ‎‏رفاه مستقر بود در آن شرایط هم دانشگاه بود هم صداوسیما بود هم انبار‏‎ ‎‏مهمات بود و هم کلانتری و...) من رفتم و چند دقیقه با این خانم صحبت‏‎ ‎‏کردم، دیدم این خانم یکی از آشناهای شهید رجایی را می شناسد. رفتم که از‏‎ ‎‏شهید رجایی تلفن آن بندۀ خدا را بگیرم، یکدفعه دیدم وضع آنجا تغییر کرد و‏‎ ‎‏یک حالت غیرعادی به خود گرفت. شهید رجایی گفت مثل اینکه امام‏‎ ‎‏تشریف آوردند. ما هم ذوق زده از اینکه امام را می بینیم یک گوشه ایستادیم.‏‎ ‎‏امام وقتی وارد راهرو شدند چند پله که بالا آمدند همانجا روی زمین بدون‏‎ ‎‏فرش نشستند و چند دقیقه برای افراد حاضر در آنجا صحبت کردند و رفتند‏‎ ‎‏به اتاقشان. چند چیز در آنجا اثر زیادی روی من گذاشت اول اینکه امام بدون‏‎ ‎‏اطلاع قبلی آمدند، دوم اینکه روی زمین بدون فرش نشستند.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 120