158ـ در دورانی که در قم طلبه بودم یکبار امام با اتوبوسی به مشهد مشرف می شدند، که از قضا من هم در همان اتوبوس بودم. گرچه آن موقع طلبۀ جوانی بودم اما امام را می شناختم. ایشان خیلی خیلی ساده بودند. مثلاً وقتی که به سمنان رسیدیم و اتوبوس توقف کرد، ایشان آنجا غذا خوردند، بعد وضو گرفتند و عبایشان را همانجا انداختند و نشستند و قدری استراحت کردند. تصور کنید که یک استاد معظم و مجتهد حوزۀ علمیه، مانند مسافران دیگر که همه گونه افراد بودند، رفتار کند. پیدا بود که کارهای ایشان برای خداست. بعد که اتوبوس در خواجه ربیع نگه داشت، دیدم که ایشان رفتند خواجه ربیع را زیارت کردند و برگشتند. سادگی زندگی ایشان واقعاً برای همۀ ما جالب بود. ما خیال می کردیم آقا که می خواهند به مشهد مشرف شوند، دیگر باید خیلی تشریفات داشته باشند، اما دیدیم که چنین نیست.
159ـ بعد از انقلاب، خانم خبرنگاری از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم می شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه ای با امام ترتیب دهم. هنوز امام به تهران منتقل نشده بودند. من با
کتابآئینۀ حُسنصفحه 116
مرحوم آقای اشراقی تلفنی صحبت کردم که:
این خانم سؤالات زیادی دارد و دلش می خواهد مسائلی را از امام بپرسد که امام موافقت نفرمودند. شبی امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفاً آن خبرنگار هم آنجا بود. وقتی امام تشریف آوردند، تمام مسائل او حل شد و گفت: عجب! ایشان همین جوری تشریف آوردند اینجا؟! گفتم: بله، ایشان به خانۀ طلبه هم تشریف می برند. گفت: همان شخصی که این همه در دنیا سروصدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟! او که قبلاً تشریفات سلطنتی را دیده بود، ارادت فراوانی به امام پیدا کرد.
***
کتابآئینۀ حُسنصفحه 117