خاطرات

آیت اللّه احمد صابری همدانی

‏ ‏

‏158ـ ‏‏در دورانی که در قم طلبه بودم یکبار امام با اتوبوسی به مشهد‏‎ ‎‏مشرف می شدند، که از قضا من هم در همان اتوبوس بودم. گرچه آن موقع‏‎ ‎‏طلبۀ جوانی بودم اما امام را می شناختم. ایشان خیلی خیلی ساده بودند. مثلاً‏‎ ‎‏وقتی که به سمنان رسیدیم و اتوبوس توقف کرد، ایشان آنجا غذا خوردند،‏‎ ‎‏بعد وضو گرفتند و عبایشان را همانجا انداختند و نشستند و قدری استراحت‏‎ ‎‏کردند. تصور کنید که یک استاد معظم و مجتهد حوزۀ علمیه، مانند مسافران‏‎ ‎‏دیگر که همه گونه افراد بودند، رفتار کند. پیدا بود که کارهای ایشان برای‏‎ ‎‏خداست. بعد که اتوبوس در خواجه ربیع نگه داشت، دیدم که ایشان رفتند‏‎ ‎‏خواجه ربیع را زیارت کردند و برگشتند. سادگی زندگی ایشان واقعاً برای‏‎ ‎‏همۀ ما جالب بود. ما خیال می کردیم آقا که می خواهند به مشهد مشرف شوند،‏‎ ‎‏دیگر باید خیلی تشریفات داشته باشند، اما دیدیم که چنین نیست.‏

159ـ ‏بعد از انقلاب، خانم خبرنگاری از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن‏‎ ‎‏موقع که در لندن بودم می شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا‏‎ ‎‏مصاحبه ای با امام ترتیب دهم. هنوز امام به تهران منتقل نشده بودند. من با‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 116
‏مرحوم آقای اشراقی تلفنی صحبت کردم که:‏

‏     این خانم سؤالات زیادی دارد و دلش می خواهد مسائلی را از امام بپرسد‏‎ ‎‏که امام موافقت نفرمودند. شبی امام به  منزل من تشریف آوردند و تصادفاً آن‏‎ ‎‏خبرنگار هم آنجا بود. وقتی امام تشریف آوردند، تمام مسائل او حل شد و‏‎ ‎‏گفت: عجب! ایشان همین جوری تشریف آوردند اینجا؟! گفتم: بله، ایشان به‏‎ ‎‏خانۀ طلبه هم تشریف می برند. گفت: همان شخصی که این همه در دنیا‏‎ ‎‏سروصدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟! او که قبلاً‏‎ ‎‏تشریفات سلطنتی را دیده بود، ارادت فراوانی به امام پیدا کرد.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 117