خاطرات

آقای یداللّه‌ شمسعلی

‏156ـ ‏‏یک روز برای کاری خدمت حضرت امام رسیدم و ایشان را در حال‏‎ ‎‏دوختن و وصلۀ جورابشان دیدم. گریه ام گرفت و به یاد ساده زیستی‏‎ ‎‏مولایشان حضرت علی(ع) افتادم و عرض کردم آقا اجازه بفرمایید یک جفت‏‎ ‎‏جوراب برای شما تهیه کنم. فرمودند: از پول کی؟عرض کردم از همان‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 114
‏حقوقی که شما به ما می پردازید. فرمودند: همین که دارم خوب است.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 115