خاطرات

خانم ربابه بافقی

‏ ‏

‏36ـ‏‏ ظهرها که برای امام ناهار می آوردم اگر از غذایی چیزی می ماند،‏‎ ‎‏می گفتند اینها خوبه اینها را نگهدارید برای بعد.‏

37ـ‏ یک روز در آشپزخانه ظرف می شستم و شیر آب را باز کرده بودم آقا‏‎ ‎‏آمدند و گفتند: چرا اینقدر شیر آب باز است؟ در حالی که شیر خیلی کم باز‏‎ ‎‏بود. با اینکه من خیلی ملاحظه می کردم، باز ایشان به ما تذکر می دادند.‏

38ـ‏ گاهی برای امام کاهو می بردم اگر برگهای دور آن را کنده بودم، آقا‏‎ ‎‏سفارش می کردند: مبادا اینها را دور بریزید. عرض می کردم: آقا خاطرجمع‏‎ ‎‏باشید ما با اینها سالاد درست می کنیم.‏

39ـ‏ آقا وقتی برای کاری از اتاق بیرون می آمدند اول تلویزیون را خاموش‏‎ ‎‏می کردند و بعد از برگشتن دوباره روشن می کردند. خیلی ملاحظه می کردند‏‎ ‎‏که اسراف نشود.‏

40ـ ‏وقتی برای اولین بار نگاهم به اتاق حضرت امام(س) افتاد بی اختیار پیش‏‎ ‎‏خودم گفتم: واقعاً مثل زندگی موسی بن جعفر(ع) است. در آن اتاق نیمکت‏‎ ‎‏چوبی قرار داشت که روی آن تشکچۀ کوچکی بود که آقا روی آن استراحت‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 62
‏می کردند. علاوه بر آن یک میز کوچک خیلی معمولی با رومیزی بسیار‏‎ ‎‏ساده ای در آن اتاق قرار داشت.‏

‏     برنامۀ شام و غذای امام هم بسیار ساده و بدون تشریفات بود. معمولاً‏‎ ‎‏شامشان یک خرده ماست و خیار بود یا پنیر و خیار یا کاهو بود، یک چنین‏‎ ‎‏چیزهایی.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 63