خاطرات

حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی

‏14ـ‏‏ وقتی امام می خواستند از پاریس به تهران بیایند، قرار گذاشته بودند‏‎ ‎‏که در قسمتهای جنوب تهران که مستضعف نشین است، ساکن شوند و جایی‏‎ ‎‏باشند که برای رفت و آمدها و ازدحام افرادی که به آنجا می آیند، ظرفیت‏‎ ‎‏داشته باشد. به جز مدرسه رفاه هیچ جایی به نظرمان نرسید. امام روز اول و‏‎ ‎‏یکی دو روز بعد هم در مدرسه رفاه بودند و بعد از آن به مدرسه علوی منتقل‏‎ ‎‏شدند. ‏

15ـ ‏حضرت امام در ملاقاتی که با مسئولان برگزاری حج داشتند، فرمودند:‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 49
‏صرفه جویی در حج به مقدار کافی صورت نمی گیرد و اسراف می شود.‏‎ ‎‏سرپرستان کاروانها سعی کنند اسرافی صورت نگیرد، نباید مسئلۀ اسراف‏‎ ‎‏وجود داشته باشد. ‏

16ـ‏ بعد از مدتی که امام به قم تشریف بردند، روزی دچار حملۀ قلبی شده و‏‎ ‎‏چون امکانات کافی برای معالجۀ امام در قم نبود و احتیاج به مراقبت بیشتر‏‎ ‎‏داشتند،به ناچار همان روز به تهران منتقل شدند. در تهران بنا به دستور‏‎ ‎‏پزشکان، ایشان را بلافاصله به بیمارستان قلب منتقل کردند. حدود دو ماه در‏‎ ‎‏بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت می کردند. آنها‏‎ ‎‏به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تأکید عجیبی داشتند‏‎ ‎‏که در اطراف بیمارستان قلب، منزلی داشته باشند. چندین منزل را در اطراف‏‎ ‎‏بیمارستان قلب تفحص کردیم، اما خانۀ مناسبی برای امام پیدا نشد. پزشکان‏‎ ‎‏تأکید زیادی داشتند که امام در شمال شهر که از هوای مناسبی برخوردار‏‎ ‎‏است، سکونت داشته باشند. چون وضعیت جسمی ایشان طوری بود که حتماً‏‎ ‎‏باید در مکانی برخوردار از هوای مساعد، ساکن می شدند. خلاصه منزل‏‎ ‎‏مناسب در اطراف بیمارستان قلب پیدا نشد. در نتیجه در خیابان دربند برای‏‎ ‎‏امام جایی را یافتند که چهار ماه در آنجا سکونت داشتند، منتها ایشان از ابتدا‏‎ ‎‏در آنجا ناراحت بودند. چون ساختمان بلندی بود وقتی که امام می آمدند با‏‎ ‎‏مردم ملاقات کنند، مردم امام را داخل یک کاخ می دیدند. البته نمای بیرونی‏‎ ‎‏خانه خیلی بزرگ به نظر می آمد، در حالی که درون آن چیزی نبود. به همین‏‎ ‎‏دلیل امام تأکید داشتند که حتماً منزلی مناسب با وضع خودشان پیدا شود. ولی‏‎ ‎‏منزل مناسبی که بتواند آمد و رفت امام را تأمین کند، پیدا نمی شد. بعد از چهار‏‎ ‎‏ماه امام تهدید کردند که: اگر برایم منزل مناسبی پیدا نکنید، به قم می روم. از‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 50
‏یک طرف دکترها بر اقامت امام در تهران تأکید داشتند و از طرفی هم امام‏‎ ‎‏تهدید کردند که به قم می روند.‏

‏     یک روز حاج احمدآقا آمده بودند منزل ما که برویم جای مناسبی برای‏‎ ‎‏سکونت امام پیدا کنیم. جایی پیدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار می خوردیم که‏‎ ‎‏به حاج احمدآقا گفتم: «اگر منزل ما به دردتان بخورد، این دو منزل کوچک‏‎ ‎‏اخوی و همشیره مان را با حسینیه یکی می کنیم تا بتواند خواسته های ایشان را‏‎ ‎‏برآورده سازد». ایشان برآوردی کردند و گفتند: «خوب است، منتها باید خانم‏‎ ‎‏بپسندند». خانم همان روز عصر تشریف آوردند و آنجا را دیدند و با اینکه‏‎ ‎‏خیلی مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذیرفتند.‏

‏     حسینیه درب جداگانه ای داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز کردند.‏‎ ‎‏سه چهار روز در حسینیه بنّایی داشتیم، چون ساختمان هنوز تکمیل نبود.‏‎ ‎‏قرار شد کارها زودتر پیش برود. این تعمیرات جزیی چهار روز طول کشید.‏‎ ‎‏وقتی امام متوجه شدند که این تعمیرات لازم بود، راضی شدند و چهار روز‏‎ ‎‏مهلت دادند. بعد از چهار روز تشریف آوردند و گفتند: «منزل مناسب ما‏‎ ‎‏اینجاست».‏

‏     یادم است که آن حسینیه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود،‏‎ ‎‏اما ظرف این چهار روز، تمام اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا‏‎ ‎‏حسینیه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقاتهای امام مهیا کنند. یادم است که‏‎ ‎‏شب 28 اردیبهشت بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه‏‎ ‎‏شادمان بودند و هرکس سردر منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل‏‎ ‎‏اطلاع داشتند که امام تشریف می آورند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان‏‎ ‎‏اطلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانیها، تعمیر حسینیه و حتی‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 51
‏آسفالت کوچه ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می کشید، انجام‏‎ ‎‏شد و امام فرمودند: «اولِ شب می رویم». این مطلب را فقط من و چند نفر از‏‎ ‎‏اطرافیان ایشان می دانستیم.‏

‏     ساعت هفت شب بود که دیدیم امام با یک اتومبیل بلیزر وارد جماران‏‎ ‎‏شدند. با وجود اینکه هیچ کس از ساعت ورود ایشان اطلاع نداشت، وقتی‏‎ ‎‏وارد کوچۀ باریک منتهی به حسینیه شدیم، دیدیم تا چشم کار می کرد‏‎ ‎‏جمعیت با هیجان عجیبی فریاد می زدند «صلّ علی محمد، رهبر ما خوش‏‎ ‎‏آمد» و امام در میان این فریادها وارد جماران شدند. وقتی امام داخل خانه‏‎ ‎‏شدند، به اطراف و اتاقی که در آن می نشستند نگاهی کردند و فرمودند: من‏‎ ‎‏حالا راحت شدم؛ این چهار ماه همه اش در عذاب بودم.‏

‏     من و اخوی برای خوش آمدگویی به داخل اتاق رفتیم. ایشان اظهار‏‎ ‎‏محبت کردند و فرمودند: «ما مزاحم شما شدیم» و من گفتم: «موجب افتخار‏‎ ‎‏ابدی است که شما تشریف آوردید» ضمناً همانجا از ایشان پرسیدم «جای‏‎ ‎‏شما تنگ نیست؟ ناراحت نیستید؟» امام فرمودند: «اتفاقاً جای ما اینجاست و‏‎ ‎‏جای قبلی برای ما مناسب نبود» و خوشحال بودند که منزلی در اختیار‏‎ ‎‏گرفته اند که مناسب حال و روحیاتشان است. هر کسی هم به ایشان مراجعه‏‎ ‎‏می کرد، ایشان می فرمودند: «جای بسیار خوبی است برای من».‏

‏     همان شب حدود ساعت هشت بود که یکدفعه دیدم صدای تکبیر و شور‏‎ ‎‏و هیجان جمعیت از بیرون می آید. آمدم بیرون تا ببینم چه خبر است. گفتند‏‎ ‎‏مردم آمده اند و می گویند تا امام را نبینیم، از اینجا برنمی گردیم. ما مسئله را‏‎ ‎‏خدمت ایشان عرض کردیم، با تبسم عجیبی فرمودند: «من هم حرفی ندارم.‏‎ ‎‏کجا می توانم با مردم ملاقات کنم؟». گفتم: «داخل حسینیه» امام فرمودند:‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 52
‏«مگر راهی به حسینیه هست؟» گفتم: «بله». چون امام نباید از پله پایین و بالا‏‎ ‎‏می رفتند، تختی گذاشته بودند تا از آن به حسینیه بروند، و تا آخر هم آن تخت‏‎ ‎‏آنجا بود. امام در همان اولین شب -که شب خاطره انگیزی بود- برای ملاقات‏‎ ‎‏با مردم به حسینیه آمدند.‏

‏     انتخاب این منزل و موافقت حضرت امام، یک روزه انجام شد و به‏‎ ‎‏هیچ وجه از قبل برنامه ریزی نشده بود. دو شب بعد از آن، رادیو آمریکا در‏‎ ‎‏اخبار خود  گفت بعد از حدود سه ماه تجسس و تفحص، جایی را برای امام‏‎ ‎‏درنظر گرفته اند که به هیچ وجه حملۀ هوایی به آن میسر نیست. با آب و تابی‏‎ ‎‏هم این خبر را پخش کردند.‏

17ـ‏ بعد از مدتی توقف امام در جماران از طرف ارتش آمدند تا جایی را برای‏‎ ‎‏فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر وقتی مسئله ای یا حادثه ای رخ دهد،‏‎ ‎‏بتوانند امام را بدون درنگ از آن مکان به جای دیگر انتقال دهند. حضرت امام‏‎ ‎‏متوجه صدای ماشینهایی شدند که قطعه زمینی در نزدیکی منزل ایشان را‏‎ ‎‏تسطیح می کردند. بلافاصله پرسیدند: اینها چه می کنند؟ جواب داده بودند:‏‎ ‎‏زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آنجا بنشیند.‏

‏     امام فرمودند: این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟‏

‏     به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده ام. من گفتم: این کار به‏‎ ‎‏من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است. یادم است که در آن ایام‏‎ ‎‏نمایندۀ امام در ارتش، حضرت آیت اللّه خامنه ای بودند که امام ایشان را‏‎ ‎‏خواستند و فرمودند: من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید‏‎ ‎‏هر شرایطی در اینجا پیش بیاید، به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر‏‎ ‎‏بنابراین است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم؛ که دیگر اقدامی‏

کتابآئینۀ حُسنصفحه 53
‏صورت نگرفت.‏

‏***‏

‎ ‎

کتابآئینۀ حُسنصفحه 54