فصل چهارم: خاطرات سید اسماعیل داودی شمسی

پیاده روی بزرگ

‏یک بار یک گروه ورزشکار صد تا دویست نفری از جبهه‌ها پیاده به قم ‏‎ ‎‏و تهران آمدند و به جماران رفتند. امام در آن روز وقتی آنها را دید خیلی ‏‎ ‎‏متأثر شد. اتفاقا اکثر این آقایان بعدها در یک عملیاتی شهید شدند. آنها ‏‎ ‎‏بچه‌های خوزستان بودند. امام در آن روز بسیار به آنان نگاه کرد، چون ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 150
‏آن روز هوا گرم بود و علاوه بر آن امام کسالت داشت، صحبت زیادی ‏‎ ‎‏نکرد، فکر می‌کنم به مناسبت 15 خرداد بود. آن روز نزدیک اذان ظهر ‏‎ ‎‏بود می‌گفتند وقت نیست و حتی یکی می‌گفت آقا امام اینها را می‌بیند یا ‏‎ ‎‏نه؟ با اینکه امام کسالت داشت خیلی از آنان را نگاه کرد. امام به ‏‎ ‎‏ورزشکاران خندید و یکی، دو دفعه با آنان شوخی کرد. آن روز امام ‏‎ ‎‏نسبت به رزم آوران و کسانی که از خوزستان پیاده آمده بودند، متأثر شد. ‏‎ ‎‏ما هم تصمیم گرفتیم پیاده روی بزرگ به این صورت را برگزار نکنیم ‏‎ ‎‏آقای علی نژاد می‌گفت: امام قبلا می‌دانست که آنان قرار است شهید ‏‎ ‎‏شوند. ما وقتی گفتیم اینها از خوزستان به اینجا پیاده آمده‌اند امام فرمود: ‏‎ ‎‏این جوان‌ها چرا خودشان را اذیت کرده و از آنجا تا اینجا پیاده آمده‌اند؟ ‏‎ ‎‏آنان پیاده و پابرهنه آمده بودند. به هر حال من در آن روز یک حالت ‏‎ ‎‏عاطفی شدید خاصی را در امام دیدم بعد حاج احمدآقا از ما عذر ‏‎ ‎‏خواهی کرد. من به کوچه آمدم، ظهر بود به حاج احمد آقا گفتم شما ‏‎ ‎‏امروز ناراحت شدید خیلی شما را اذیت کردیم کاش نمی‌آمدیم. گفت: ‏‎ ‎‏نه. گفتم: نکند امام کسالت داشت، شما گفتید امروز سخنرانی می‌کند. ‏‎ ‎‏گفت: امام امروز سخنرانی نمی‌کند ولی امام حتما با اینها یک رابطه ‏‎ ‎‏خاصی برقرار کرده‌اند به هر حال شما بروید خیلی خوش آمدید. ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 151