فصل چهارم: خاطرات سید اسماعیل داودی شمسی

ورود به فعالیت های انقلابی

‏تقریبا از 15 خرداد 42 وارد فعالیت‌های انقلابی شدم. قبل از آن به ‏‎ ‎‏مناسبت موقعیت و شغل پدرم، همچنین موقعیت مادرم که جد وی بانی ‏‎ ‎‏کار‌های خیر از جمله مسجد و حسینیه بود و پدربزرگ من نیز از سادات ‏‎ ‎‏علوی و در سلک روحانیت بود در خانواده ما همیشه روحانیون رفت و ‏‎ ‎‏آمد داشتند. به یاد دارم زمانی که ما بچه بودیم پزشک خانواده ما یک ‏‎ ‎‏روحانی بود که دارو‌های گیاهی تجویز می‌کرد در عین حال درس هم ‏‎ ‎‏می‌داد و به منبر نیز می‌رفت. به قول قدیمی‌ها «حکیم» بود. در فصل ‏‎ ‎‏تابستان و در ماه‌های محرم، صفر و رمضان روحانیونی که از قم، تهران یا ‏‎ ‎‏یزد به روستا می‌آمدند بعضی از آنان هفته‌ها و ماه‌ها، در خانه ما اقامت ‏‎ ‎‏داشتند. به خاطر دارم بعد از درگذشت آیت‌الله العظمی بروجردی بود که ‏‎ ‎‏ما سخنرانی امام خمینی را شنیدیم. در آن موقع در سن 16سالگی بودم. ‏

‏در 15 خرداد 42 دوره دبیرستان را می‌گذراندم. در تیر ماه همان سال ‏‎ ‎‏به اتفاق تعدادی از بازرگانان یزد به همراه پدرم به تهران و خیابان ‏‎ ‎‏خراسان آمدم و در آنجا با کسانی آشنا شدم که پس از انقلاب آنها را ‏‎ ‎‏شناختم. من در آن زمان این آقایان را نمی‌شناختم؛ کسانی از هیأت‌های ‏‎ ‎‏مؤتلفه از جمله محسن رفیق دوست، کریمی نوری. در همان سال وقتی ‏‎ ‎‏که به یزد برگشتم برادر یکی از دوستان فرهنگی، نوار سخنرانی امام را ‏‎ ‎‏در ضبط صوت که نوار‌های ریلی بزرگی داشت به اتفاق چند نفر دیگر ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 127
‏از دوستان پخش کرد. من آنجا گفتم که امسال در قم و تهران خبرهایی ‏‎ ‎‏بوده و اتفاقاتی رخ داده است. بچه‌های مسجدی و مسلمان بالاخره این ‏‎ ‎‏صحبت‌ها را از روحانیون شنیده بودند. یک روز به اتفاق یکی از دوستان ‏‎ ‎‏در زیر زمینی که در فصل تابستان بسیار خنک بود، نوار سخنرانی امام را ‏‎ ‎‏گوش کردیم. این‌گونه بود که ما وارد انقلاب شدیم. البته من نمی‌توانم ‏‎ ‎‏نسبت به انقلابیون و کسانی که زندان رفتند، تبعید شدند و شهید شدند، ‏‎ ‎‏بگویم مبارزه کردم. ‏

‏زمانی که امام به نجف اشرف تبعید شد می‌توانم بگویم که یک مقدار ‏‎ ‎‏بیشتر وارد جریانات انقلاب شدم. ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 128