رشد فکر مذهبی در بچه مسلمانها در خارج کشور را من معلول سه عنصر میدانم، اول رهبری امام که منادی ولایت فقیه بود و مدعی بود که فقیه میتواند و باید حکم بکند؛ دوم بحثهای روشنفکری و دقیق اجتماعی که مرحوم شریعتی بحث میکرد که دین با این ابعادی که دارد و به قول خودش بیان سمبلیکی که دارد، پایدار است و با فکری که ما داشتیم میگفتیم که شیعه از مذاهب دیگر اسلام این برتری را دارد که با روز جلو میرود این فکر را برای ما گفته بود؛ سوم افرادی چون شهید مطهری که برای مبارزه با شاه از جان گذشته بودند و شهادت مرحوم آیتالله غفاری نیز خیلی اثرات مثبتی داشت. و کار همین طور جلو میرفت که خوشبختانه به حرکت بزرگ انقلاب اسلامی در سال 57 رسیدیم.
این سه عنصر رهبری امام، بحث روشنگری و تبیین نکات اصیل اسلام نشان داد که قابل پیاده شدن در این دوره هست و همسان با
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 87
نیازمندیهای بشر است و بعد هم خون شهدای مختلف که برخیهایشان را اسم بردم و روحانیتی که در این بیغولههای شاه مورد ضرب و شتم قرار میگرفت و خبرهایش هم میآمد در پیروزی انقلاب مؤثر بود.
□ آن موقع شما به گروهی هم پیوستید؟
■ در دوران تحصیل در امریکا به انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادا، بخش فارسی زبان پیوستم و از جمله همفکران ما کمال خرازی و هادی نژادحسینیان بود. من شب قبل از اینکه از ایران بروم، با کمال خرازی پیش دکتر بهشتی رفتیم. برای ما مهم بود که بدانیم چه تماسهایی با او برقرار میشود. ایشان تلفن دکتر ابراهیم یزدی را به من داد که هوستون بود. البته من نام دکتر ابراهیم یزدی را قبلا شنیده بودم چون یک فامیلی دوری هم با ما دارد. در فضای سال 50 درحقیقت در کل امریکا ما یک انجمن اسلامی در نشست سالانهاش تشکیل دادیم که همهاش 30 نفر جمع شدند. درحالی که در سال 56 یعنی یک سال قبل از انقلاب، یک همایش برگزار شد که 1000 نفر بودند. یعنی این رشد از 30 تا 1000 بود. آن اوایل در شهری که من بودم به زور یک نفر پیدا کردم نماز بخواند در حالی که در سال 56 و 57 اقلا 30 نفر توی همان شهر بودند که نماز میخواندند. باز یادم است که دو سه تا از این دخترهایی که از ایران آمده بودند آنجا اصلا روسری سر کردند، بر اثر همین جلسات و فضایی که پیش آمده بود این کار را کردند، فضایی که عشق و عاشقی به اسلام و امام و حقانیت اسلام را در خود داشت. صحبتهای آقای مطهری و شریعتی بود و همین آقای خامنهای تفسیر قرآن میگفت و نوارهایش آمده بود و بچهها علاقه مند بودند گوش میکردند. حادثه دیگری که به وجود آمد در این دوران، سال 54 بود که منافقین انشعاب کردند و آن بیانیه ایدئولوژیک منافقین درآمد، بیانیه که
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 88
درآمد خیلی فضا سخت شده بود. به خصوص مسأله تضاد را در آن بیانیه ایدئولوژیک مطرح کرده بودند. هرجایی که میرفتی و هر بچه مسلمانی که میدیدی میگفتند که تضادش چیست؟
هم زمان با این وقایع آقای [عبدالکریم] سروش آن موقع داشت در انگلستان درس میخواند و دکترایش را میگرفت. داروساز بود ولی دکترای فلسفه میگرفت. یک مقالهای دکتر سروش به نام حرکت جوهری نوشته بود که آقای مطهری و آقای طباطبایی به انگلستان آمده بودند و محمد هاشمی که در کالیفرنیا بود به انگلستان آمده بود که آن را ببیند. این جزوهای را که تایپ دانشجویی بود آقای مطهری خوانده و فردایش گفته بود که این جزوه را چه کسی نوشته است؟ محمد هاشمی گفته بود که بچهها نوشتهاند. آقای مطهری گفته بود که فکر میکنم این کار سروش است. به جز سروش کسی نیست که اینقدر مسلط باشد به فلسفه اسلامی و دو تا کپی اینها را به نجف بفرستید برای آقا، که بداند که همچنین فکرهای اصولی و اصیلی هم در این بچهها هست.
من در سال 54 و هم زمان با کریسمس درس خواندنم تمام شده بود. فقط تزم مانده بود. خانمم هم داشت فوق لیسانس مهندسی هستهای میگرفت. از دانشگاه پول میگرفت، من هم پول میگرفتم. سالی 11500 دلار درآمدمان بود. مستطیع شده بودیم و به مکه رفتیم. از همان جا در بازگشت در لندن با آقای سروش صحبت کرده از او خواهش کردیم که بیاید همین بحث تضاد را که درباره آن مقالهای نوشته و اصلاً ثابت کرده بود خود تضاد یک حرف انحرافی است و از آن به بعد کنارش گذاشته بود، بیاید و در آمریکا مطرح کند و ایشان قبول کرد که بیاید و فداکاری هم بود که یک ماه و تقریباً چهار روز در بستون، چهار روز در شیکاگو، چهار روز در کالیفرنیا، چهار روز در هوستون و در سه چهار جای
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 89
مختلف در کنزاس یکی در مورد فلسفه علم و فلسفه تاریخ صحبت کرد، یکی در مورد اخلاق صحبت کرد، یکی در مورد حرکت جوهری، یکی هم در مورد تضاد. این چهار روز چهار تا موضوع و اینها اثرات عجیی داشت. من بعید میدانم که مسلمان دانشجویی در انجمن اسلامی در سال 55 این بحثها را شنیده باشد و متأثر نشده باشد. ایشان کمر تئوری تضاد و این مزخرفاتی را که بود شکاند. اقلاً ما آرامش پیدا کردیم که اصولمان هنوز پابرجاست و اصلا بعد میفهمیدیم که این تضادش چه است، آن تضادش چه است. در هر صورت اثر عمیق این حرکت فرهنگی در آن فضایی که منافقان به وجود آورده بودند توی آن بچه مسلمانها بسیار بود و با این کار فرهنگی همه چیز را سامان دادیم و بچه مسلمانها با خیال راحت احساس آرامش کردند و حربهای برای مبارزه با رقبا که کمونیستها و ملحدین بودند به دست آوردند.
در امریکا بچه مسلمانها کمتر تحت تأثیر لاابالیها و عرق خورها و اینها بودند. البته نه اینکه مارکسیستها عرق خور باشند ولی یک عده بودند که لش بودند و اصلاً دنبال زندگیهای حیوانی بودند. بدون ادعا بیدین بودند ولی یک عده بودند که علاوه بر بیدینی معاند هم بودند و میخواستند ریشه مذهب را بزنند و یک مبارزه بسیار شدیدی بین بچه مذهبیها و آنها در جذب جوانترهایی که میآمدند روی داد. مثلا در شهرما من یادم است که سه تا جوان از اصفهان آمده بودند و احتمالا پولدار هم بودند و 18 ساله که خوشبختانه اینها هر سه جذب بچه مسلمانها شدند. الآن هم الحمدلله هستند. در این مورد خیلی مهم بود که تئوریهای مذهبی مقبول و اصولی بودند. یعنی خداترسی در آن وجود داشت که شخص پی میبرد به قدرت خدا بعد خداترسی هم جزو روش شد.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 90
درباره ارسال جزوات آقای سروش برای حضرت امام (س) من از خود نمیگویم این تیکهاش مال خود آقای سروش است که گفت وقتی امام به پاریس آمده بودند، من خدمتشان رسیدم و امام خیلی اظهار تشکر و خوشحالی کردند که این را تو خوب جا انداختی. حالا ایشان هم خوشبختانه در قید حیات است و میتوانید این را از او بپرسید که بیانات امام نسبت به شما چه بود؟ فکر میکنم همین که امام ایشان را منصوب کرد در ستاد انقلاب فرهنگی، به خاطر شاید همین شناختی بود که نسبت به ایشان داشت. خیلی جوانتر بود. نسبت به بقیه آدمهایی که در آن ستاد بودند مثلا در آن ستاد آقای مهدوی کنی، آقای ربانی املشی و ایشان بود. حالا دیگر من نمیدانم امام ایشان را با چه ملاکی گذاشت ولی میدانم که در پاریس از ایشان تقدیر کرده بود و آن دو نسخه را هم برایشان فرستاده بود.
من زمانی که خواستم بروم آمریکا با آقای کمال خرازی که الآن وزیر امور خارجه است، خیلی با هم ما دوست بودیم، خدمت آقای بهشتی رفتیم.
آقای بهشتی تازه از آلمان آمده بود و خانهاش هم بغل خانه آقای هاشمی بود. بالای قلهک یک خانه نو آقای هاشمی ساخته بود و ایشان پهلوی آن منزل گرفته بود. آقای بهشتی شماره تلفن آقای دکتر ابراهیم یزدی را داد و گفت میروی آمریکا برو پیش ایشان و او از امام هم یک نمایندگی آنجا دارد. من اولین روزی که به آمریکا رسیدم، با دکتر یزدی تماس گرفتم که از قافله مسلمانها عقب نیفتاده باشیم و خب ایشان یک برگی فرستاد که از آقا اجازه گرفته بود که مثلا وجوه شرعیه
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 91
مسلمانهایی که آنجا بودند را بگیرد و اطلاعیه امام درباره جشنهای 2500 ساله سال 50 را به من داد که من رفتم آنجا و دیگر توی دور افتادم.
آن اطلاعیه امام راجع به جشنهای 2500 ساله خیلی قوی و مستند و آبرومندانه بود برای ما در مقابل آن جناح کنفدراسیون دانشجویی و ملحدین. ولی به هر صورت از آنجا دیگر افتادم روی دور و دسترسی پیدا کردم به اعلامیههای امام که خیلی آسان و راحت پخش میشد و انجمن اسلامی اطلاعیه امام را میآورد و پخش میکرد و ما هم این افتخار را داشتیم که توی جلساتمان روی برنامههای ایشان بحث میکردیم. کتاب ولایت فقیه چاپ شده بود ما هم اعتقاد داشتیم که یک فقیه نسبت به حکومت جامعیت دارد. ما که مبانی فقهی را بلد نبودیم فقیه و درس خوانده هم نبودیم ولی مسلمان بودیم و علاقهمند بودیم که اسلام مدعی باشد. آن موقع با بعضی از مذهبیها به خصوص بچههای انجمن حجتیه بحث داشتیم که البته الآن باید بگویم که قدر آن بحثها را به این دلیل میدانم که با وجود مقدس امام زمان(س) آشنا شدیم و با احادیثش آشنایمان کردند. با اینکه این بزرگوار انشاءالله چه برکتی خواهد داشت وجودش و ظهورش، اینها درست؛ ولی در اینکه سفت چسبیده بودند که دست به هیچ چیز نزنید مبادا این حرکت مقدس ما که بهاییکش است از بین برود. ما نمیتوانستیم به اصطلاح تحمل کنیم و دنبال این بودیم که اسلام چگونه میخواهد «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» باشد ولی حکومت نکند که خب توی این بحثها و توی این زمینهها
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 92
نوشتههای حضرت امام خمینی (س) میآمد که برای ما خیلی کارساز بود. بعدا کتابش را ببینید دو جور آدم باید برخورد کند، یک جور برخورد مثل بعد از انقلاب بعضیها بود که تنها نام ولایت فقیه را شنیدند و دیگر عدهای که قبل از انقلاب با کتاب امام خمینی آشنا شده بودند، برای من اصلا خاطره انگیز است این عبارت و این لغت و این بحث. خاطرهاش هم این است که اصلا ما مرجع تقلیدمان را عوض کردیم و رفتیم دنبال اینکه با این وجود میتوانیم توی این جامعه زندگی کنیم. چون برکاتی هم برای خودمان داشت که توانستیم اول ایمان خودمان را حفظ کنیم در مقابل شبهات و در مقابل خشونتهای بسیار رذیلانهای که این گروههای چپ داشتند و بعد با توجه به اینکه قیمت نفت رفت بالا، یک مقدار زیادی از این طبقه متوسط یک پولی گیرشان آمد و اینها بچههایشان را دیگر ده تا ده تا خارج فرستادند، یعنی سال 50 که ما رفتیم آمریکا، تو شهرهای دیگر آن جا حداکثر ده تا ایرانی بود بعد در سال 54، 55 دویست نفر، تو هوستون هشتصد نفر شده بود، و... اینها تعدادشان توی امریکا دیگر خیلی زیاد شده بود و دلیلش این بود که بچهها یک مقداری وضع مالیشان خوب شده بود به خاطر آن پول نفتی که شاه ریخته بود، همان زمانی که ما هم تعدادمان کم و مهجور و تحت فشار بودیم. کتاب ولایت فقیه امام و اطلاعیههایی که دادند و موضعگیری ایشان در مورد جشنهای 2500 ساله خیلی کارساز بود و خیلی در نشستهایی که تشکیل میدادیم بحث برانگیز بود.
اما بعد از این که، بچههای اسلامی را جمع کردیم توی آن شهر و انجمن اسلامی پا گرفت بعدش ما متأسفانه ضربه بزرگی توی آنجا خوردیم، و آن به خاطر انشعابی بود که توی مجاهدین بهوجود آمد. چون علیرغم اینکه ما مرجع تقلیدمان امام بود ولی نسبت به مجاهدین
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 93
همان احساس مثبت را داشتیم برای اینکه هیچکس هم موضع منفی نگرفت، این بیانیه مجاهدین خیلی از بچهها را دگرگون کرد.
حتی یک گروهی آنجا پیدا شدند که دیگر با انجمن اسلامی به هم زدند و گفتند کار سیاسی هست به اندازه کافی و مشی مسلحانه را بایستی در پیش گرفت که بعضی بچهها که سوادشان بیشتر بود یا سن بالاتری داشتند، تماس با نجف گرفته بودند و فهمیده بودند که امام اینها را تأیید نمیکنند و بچههای انجمن اسلامی خطشان را از آن سازمان جدا کردند.
به هر صورت حضور و ظهور مجاهدین و انحرافشان برای ما خیلی شکننده و نگران کننده بود که بعضی از این بچهها و بعضی از این دوستانمان که در خارج از کشور داشتند درس میخواندند این بحثهای التقاطی را که توی مجاهدین مطرح بود برای بچهها روشن کردند و آمدند شکافتند فلسفه علم و معاد اینها را و آمدند سخنرانیهایی کردند که اینها کمک کرد که بچهها در این مقطع هوشیار باشند. مجاهدین مبارزه هم کردند و ضد شاه هم بودند ولی این انشعاب خیلی لطمه زد، البته پالایشی هم کرد بچهها را و باعث شد بعضی از این بچههای با سوادمان و از قم چند تا از علما بیایند و در جلسات مختلفی با بچهها صحبت کنند.
کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 94