فصل سوم: خاطرات محمدتقی بانکی

آشنایی و دیدار با حاج مصطفی خمینی

‏این گذشت تا اینکه من در تابستان آن سال در یک برنامه‌ای با آقای آل ‏‎ ‎‏اسحاق، پدر وزیر قبلی بازرگانی که روحانی بود و درس اصول کافی ‏‎ ‎‏می‌داد، ما هم می‌رفتیم خدمت ایشان. آقای آل اسحاق با آقا مصطفی ‏‎ ‎‏خمینی رفیق بود. مثل اینکه هم‌درس بودند. ‏

‏سال ششم که بودیم ما رفتیم قم، از طریق آقای آل اسحاق به حاج‌آقا ‏‎ ‎‏مصطفی معرفی شدیم. آنجا بود که خیلی خدمت ایشان می‌رفتیم و یک ‏‎ ‎‏خرده سن‌مان دیگر بالا رفته بود و دبیرستانی هم بودیم و بعد هم ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 79
‏دانشگاه قبول شدیم. خیلی ما به خدمت آقا مصطفی رفت و آمد داشتیم ‏‎ ‎‏و به بهانه‌های مختلف می‌رفتیم. ‏

‏یادم می‌آید که بارها از ایشان در مورد مسائل سیاسی سؤال می‌کردیم. ‏‎ ‎‏ضمن اینکه ایشان سعی می‌کرد کمتر حرف بزند و ایشان مرتب به ‏‎ ‎‏ابوی‌شان می‌گفت حاج‌آقا. یکی دو بار در مورد مسائل سیاسی که آن ‏‎ ‎‏موقع کابینه علم بود و علم داشت می‌رفت و منصور داشت می‌آمد و ‏‎ ‎‏اینها ما سؤال می‌کردیم که ایشان بحث سماجت و جدیت و پی‌گیری ‏‎ ‎‏امام را توضیح می‌داد که ایشان خیلی مصرند که اینها فاسدند و همه نوکر ‏‎ ‎‏اسرائیل هستند و خیلی برای ما آن موقع جالب بود که یک روحانی با ‏‎ ‎‏تصوری که جامعه داشت که دور از مسائل سیاسی باشد، این‌قدر واقف ‏‎ ‎‏باشد به مسائل سیاسی. دیگر رفته بودم سال اول دانشگاه. اما توی ‏‎ ‎‏دبیرستان که بودیم فضای مدرسه علوی همگن و مذهبی بود. ‏

‏وقتی که وارد دانشکده فنی شدم زمان جنگ ویتنام بود. جنگ ‏‎ ‎‏ویت‌‌کونگ‌ها با آمریکایی‌ها، و کمونیست‌ها در دانشگاه بیداد می‌کردند و ‏‎ ‎‏افتخارشان این بود که ما مبارزه داریم می‌کنیم و ما حق طلبیم. بچه ‏‎ ‎‏مذهبی‌ها هم آن زمان خیلی تعدادشان محدود بود و هم خیلی مهجور ‏‎ ‎‏بودند و خیلی به اصطلاح مورد تمسخر قرار می‌گرفتند. ‏

‏من یادم نمی‌رود یک روزی سال سوم دانشکده فنی بودم، یکی از این ‏‎ ‎‏کمونیست‌های کم عقل به من گفت تو ممکن است خمینی بشوی ولی ‏‎ ‎‏«هوشی‌مینه» نمی‌توانی بشوی! بعد از انقلاب دیدمش و به او گفتم دیدی ‏‎ ‎‏که چه قدر امام از «هوشی‌مینه» و از همه آنها بزرگ‌تر است؟ از این ‏‎ ‎‏شماتت‌ها زیاد می‌شد. حالا من وقتی که سال اول دانشکده را ‏‎ ‎‏می‌گذراندم به خاطر گرفتن ایده با حاج‌آقا مصطفی تماس داشتم و ایشان ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 80
‏هم بزرگواری می‌کرد، منتها من آن بنیه فنی سیاسی را که باید داشته باشم ‏‎ ‎‏که از ایشان بتوانیم استفاده کنم، نداشتم. ‏

‏در تهران به دلیل اینکه از بچه‌ها شنیده بودم که استاد مطهری از ‏‎ ‎‏شاگردهای امام بوده به ایشان متوسل شدیم و از ایشان خواهش کردیم ‏‎ ‎‏که بیایند در مسجد دانشگاه تهران سخنرانی کنند. ما سه نفر بودیم رفتیم ‏‎ ‎‏با رئیس دانشگاه هم صحبت کردیم. رئیس دانشگاه هم حالا با میل یا ‏‎ ‎‏بی‌میل استقبال کرد و پنجشنبه‌ها آقای مطهری آمدند دانشگاه و از طریق ‏‎ ‎‏ایشان ما سعی می‌کردیم کاری اگر دارند انجام بدهیم که بعد از حادثه 21 ‏‎ ‎‏فروردین که به شاه به اصطلاح حمله کردند و شاه را می‌خواستند بکشند ‏‎ ‎‏که متأسفانه کشته نشد. سال بعدش مراسم دعاخوانی در مسجد دانشگاه ‏‎ ‎‏تهران گذاشتند و به آقای مطهری گفتند به عنوان خطیبی که روزهای ‏‎ ‎‏پنجشنبه می‌آیی بیا دعا بخوان. خب طبیعی بود که آقای مطهری هم ‏‎ ‎‏تشریف نیاوردند، در نتیجه ایشان را از سخنرانی عزل کردند. در هر ‏‎ ‎‏صورت این را می‌خواستم بگویم که قبل از تبعید امام که من سال اول ‏‎ ‎‏دانشگاه بودم در سال 43 من یک تماس‌هایی با آقا مصطفی داشتم بعد ‏‎ ‎‏یک دفعه صبح آمدیم دانشگاه و فهمیدیم در روزنامه نوشتند که امام ‏‎ ‎‏تبعید شدند. ‏

‏چهره آقا مصطفی یک چهره مهربانی بود. خیلی هم قاطع در مسائل ‏‎ ‎‏سیاسی.‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 81