فصل سوم: خاطرات محمدتقی بانکی

فوت آیت الله بروجردی و شنیدن نام امام

‏در سال 38 که پدر من فوت شد، سیزده نوروز مادرم ما را به قم برد و ‏‎ ‎‏در مدرسه حجتیه یک اتاق اجاره کردیم. هم می‌رفتم سر قبر پدرم و هم ‏‎ ‎‏توی این مجامعی که بود شرکت می‌کردم. ‏

‏مثلا در مدرسه حجتیه یادم می‌آید همین آقای مکارم شیرازی، تفسیر ‏‎ ‎‏قرآن می‌گفت. حالا در فروردین 40 آقای فلسفی قم آمده بود. گویا آقای ‏‎ ‎‏بروجردی از او خواسته بود که برود منبر، اعلام کردند سه شب توی ‏‎ ‎‏مسجد اعظم آقای فلسفی سخنرانی دارد. شب اول را آقای بروجردی ‏‎ ‎‏پای صحبت نشست، شب دوم گفتند آقا کسالت پیدا کرده و دو روز ‏‎ ‎‏بعدش هم گفتند که آقای بروجردی فوت کرده. آن طور که یادم می‌آید ‏‎ ‎‏دهم، یازدهم فروردین 40 از دنیا رفت.‏‎[1]‎‏ ‏

‏در آن ایام که تعطیلات عید یادم نمی‌رود شریف امامی که آن زمان ‏‎ ‎‏نخست‌وزیر بود هم در تشییع جنازه شرکت کرده بود. ما بچه بودیم و ‏‎ ‎‏می‌دویدیم توی مسجد اعظم و مثلا یادم می‌آید ما رفتیم بالای پشت بام ‏‎ ‎‏مسجد اعظم وقتی می‌خواستند دفن کنند آقای بروجردی را از آن بالا ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 75
‏نگاه می‌کردیم. در آن روز بلندگو اعلام کرد که آقای حسن بروجردی که ‏‎ ‎‏آقازاده آقای بروجردی است برود نماز بخواند و آیات عظام و مراجع ‏‎ ‎‏تقلید آقای گلپایگانی، شریعتمداری و اسم مبارک امام را نیز آنجا شنیدیم ‏‎ ‎‏که جزو مراجعی بودند که به عنوان افتخار برای آقای حسن بروجردی ‏‎ ‎‏آمدند و پشت سر ایشان ایستادند و برای میت نماز خواندند. این اولین ‏‎ ‎‏باری بود که ما این اسامی را به عنوان مرجع و به عنوان کسانی که در قم ‏‎ ‎‏صاحب‌نظر هستند، شنیدیم بعد دیگر آمدیم تهران و هیچ حادثه‌ای نبود ‏‎ ‎‏تا سال 41 که باز برای عید نوروز رفتیم قم، و در مدرسه خان که پدر ‏‎ ‎‏همین آقای لاریجانی (آیت‌الله میرزا هاشم آملی) نماز می‌خواند، ما ‏‎ ‎‏می‌رفتیم نماز ظهر را آنجا می‌خواندیم. با دو تا از طلبه‌ها آنجا آشنا شدیم ‏‎ ‎‏که حجره‌ ایشان هم آنجا بود. آنها از امام به عنوان یک عالمی که خیلی ‏‎ ‎‏در قم مطرح است و بحث‌های سیاسی هم علاوه بر بحث‌های علمی و ‏‎ ‎‏بحث‌های فقهی دارد اسم می‌بردند. ‏

‏در آن سال مسأله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح بود و بعد هم ‏‎ ‎‏رفراندوم مربوط به انقلاب به اصطلاح سفید شاه و ملت. اطلاعیه امام را ‏‎ ‎‏درباره انجمن‌های ایالتی و ولایتی در تهران شنیدیم. یکی از فامیل‌هایمان ‏‎ ‎‏سیاسی و توده‌ای بود. مادر من کمی پرهیز داشت که ما او را ببینیم. به ‏‎ ‎‏خاطر اینکه توده‌ای بود و گهگاهی می‌آمد خانه ما و حرف‌های سیاسی ‏‎ ‎‏می‌زد. مادر من هم همیشه سعی می‌کرد پادزهرش را وقتی او می‌رفت، ‏‎ ‎‏بزند. یعنی مادر ما با وجود اینکه نه خودش سیاسی بود و نه در ‏‎ ‎‏جریانات دخالت می‌کرد، به خصوص بعد از فوت پدر که خیلی هم ‏‎ ‎‏متأسف بود و خب بار سنگین مسئولیت پنج تا بچه کوچک که ‏‎ ‎‏بزرگ‌ترین بچه‌اش 17 ساله بود،  هم بر دوش داشت ولی به خاطر این ‏‎ ‎‏مسأله، خیلی تشویق می‌کرد ما را به اینکه توجه به علما داشته باشیم. آن ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 76
‏وقت اولین باری که به اصطلاح اطلاعیه امام ـ رحمت‌الله علیه‌ـ  را دیدم، ‏‎ ‎‏سال 42 بود. فروردین سال 42 رفتیم قم. آنجا امام ـ رحمت‌الله علیه ـ  ‏‎ ‎‏بعدازظهرها می‌آمدند توی خانه خودشان پشت میدان ارم، ما هم چون ‏‎ ‎‏می‌رفتیم مسجد خان، آن دو تا روحانی ما را می‌بردند منزل امام. روزی ‏‎ ‎‏که رجاله‌ها حمله کردند به مدرسه فیضیه که روز وفات امام صادق(ع) ‏‎ ‎‏هم بود ما آنجا بودیم. امام آن روزها می‌آمدند به اندازه ده دقیقه ‏‎ ‎‏می‌نشستند و می‌رفتند. ما بچه بودیم. نگاه می‌کردیم که امام چه می‌کند. ‏‎ ‎‏من در تمام طول سه، چهار باری که آنجا بودم می‌دیدم در مدتی که آنجا ‏‎ ‎‏نشستند، استغفرالله ربی و اتوب‌الیه می‌گفتند و بعد می‌رفتند. آن روز 25 ‏‎ ‎‏شوال و روز وفات امام جعفر صادق(ع)، امام آمدند و دیدیم که ‏‎ ‎‏برافروخته و خیلی عصبانی نشستند و گفتند به من خبر رسیده در مدرسه ‏‎ ‎‏فیضیه،ریختند و طلبه‌ها را ضرب و شتم کردند. این دولت غاصب است ‏‎ ‎‏و یک بحث مختصر ولی بسیار کوبنده کردند از اینکه این شیطنت‌ها و ‏‎ ‎‏پلیدی‌ها دوام نمی‌آورد.‏‎[2]‎‏ از آنجا بود که چهره امام برای ما به عنوان یک ‏‎ ‎‏چهره روحانی شناخته شد که ‏«اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» ‏البته در ‏‎ ‎‏آن زمان ما مقلد امام هم نبودیم. ‏

‏تا موقعی که آقای بروجردی زنده بود ما تقلید از ایشان می‌کردیم بعد ‏‎ ‎‏از آقا سید عبدالهادی شیرازی و بعد چون خانه ما سرچشمه خیابان ‏‎ ‎‏سیروس بود، بعضی از دوستان گفته بودند که آقای خویی اعلم است از ‏‎ ‎‏ایشان تقلید می‌کردیم. توی آن فضایی بودیم که افراد به ما می‌گفتند که ‏‎ ‎‏از کی تقلید کنید. ولی آن روز برای ما خیلی به اصطلاح اولین برخورد ‏‎ ‎‏تأثیرگذار بود. روز 25 شوال آن سال، فردایش که با خانواده رفته بودیم ‏‎ ‎‏دم محله شیخ وقتی داشتیم برمی‌گشتیم و توی تاکسی نشسته بودیم ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 77
‏دیدیم رجاله‌ها ریخته‌اند توی همان خیابان حرم و چوب به دست ‏‎ ‎‏می‌گفتند: چراغت را روشن کن. باز این حادثه‌ای بود که ما دیدیم و ‏‎ ‎‏برای‌مان خیلی وحشتناک بود، قیافه‌های کریه آنها هنوز هم که هنوز ‏‎ ‎‏است یادم می‌آید. قیافه‌های شیطنت‌بار آن افراد خیلی بد بود. بعد رفتیم ‏‎ ‎‏مدرسه خان با این طلبه‌ها حرف زدیم. ما دقیقا شده بودیم نوکر این ‏‎ ‎‏طلبه‌ها، به دلیل اینکه ما را برده بودند پیش امام. در ماه رمضان آن سال ‏‎ ‎‏در تهران در مدرسه آذربایجانی‌ها آقای فلسفی منبر رفت و من یادم ‏‎ ‎‏است که ایشان از مردم رفراندوم گرفت که بگویید ما مجلس می‌خواهیم. ‏‎ ‎‏بگویید ما چه می‌خواهیم و در روز نمی‌دانم عاشورا بود که از مسجد ‏‎ ‎‏حاج ابوالفتح آن دسته راه افتادند و آمدند چون خانه ما چهارراه ‏‎ ‎‏سرچشمه اول سیروس بود، مسجد حاج ابوالفتح نرفتیم. خب بچه هم ‏‎ ‎‏بودیم و خانواده ما خیلی مقید بود که ما بیرون نرویم و تماس نداشته ‏‎ ‎‏باشیم. به خاطر فسادی که توی جامعه بود ولی رفته بودم چیزی بخرم ‏‎ ‎‏که این دسته رفت به طرف مجلس و فردا از بچه‌ها پرسیدم که چه خبر؟ ‏‎ ‎‏گفتند که دسته رفت به طرف خیابان شاه آباد و بعد دستگیری امام اتفاق ‏‎ ‎‏افتاد که خب فردایش 12 محرم بود.‏‎[3]‎‏  ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 78

  • 1. آیت الله العظمی سید محمدحسین بروجردی روز دهم فروردین 1340 در قم دار فانی را  وداع گفت.
  • 1. ر.ک. صحیفه، ج1، ص 166.
  • 1. برابر 15 خرداد 42 بود.