فصل دوم: خاطرات رضا امراللهی

نقش دکتر شریعتی و شهید مطهری در انقلاب

‏من همه جلسات حسینیه ارشاد را که دکتر شریعتی می‌آمدند می‌رفتم، ‏‎ ‎‏خود آقای مطهری، می‌آمد، از آن موقع که من یادم است آنجا هنوز ‏‎ ‎‏ساختمانش نیمه‌کاره بود که می‌خواستند بسازند و چادر زده بودند که ‏‎ ‎‏پدر آقای شریعتی آمدند دو، سه بار آنجا سخنرانی کردند. ‏

‏این حرف‌ها شاید گفتنش زیاد درست نباشد ولی نقش شهید مطهری و ‏‎ ‎‏دکتر شریعتی در حرکت‌های دانشجویی در ایران از همه بیشتر بوده ‏‎ ‎‏است. چون می‌دانید که آن موقع حضرت امام داخل کشور نبود، ما دکتر ‏‎ ‎‏شریعتی را می‌دیدیم که با دانشگاهی‌ها حرف می‌زند و زبان بچه‌ها و آنها ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 50
‏زبان ایشان را راحت‌تر می‌فهمند و در مسائل کلی‌تر و بزرگ‌تر آقای ‏‎ ‎‏مطهری بود که منتها جمع کمتری با ایشان سر و کار داشت. یعنی آقای ‏‎ ‎‏مطهری شاید یک جمعی که حداکثرش مثلا 20 نفر بود دور ایشان بود ‏‎ ‎‏که مثلا حداد عادل بود، دکتر فرود بود و کسان دیگری بودند. جلسات ‏‎ ‎‏بیرونی‌اش یک چیزی بود که انجمن اسلامی مهندسان بود و پزشکان که ‏‎ ‎‏شهید مطهری می‌آمدند آنجا سخنرانی می‌کردند یا مثلا فرض کنید یک ‏‎ ‎‏جلسه سخنرانی در مدرسه کمال گذاشتند ایشان با موضوع خدمات ‏‎ ‎‏متقابل اسلام و ایران، اینها کار‌های آقای شهید مطهری بود. کار آقای ‏‎ ‎‏دکتر شریعتی بیشتر همان چیزهایی بود که در حسینیه ارشاد انجام داد. تا ‏‎ ‎‏زمانی که آنجا را بستند و دیگر نگذاشتند آنجا سخنرانی شود و بعد ‏‎ ‎‏ایشان را دستگیر کردند و آن اتفاقات حسینیه ارشاد شد. کار دکتر ‏‎ ‎‏شریعتی خیلی پر رنگ‌تر بود. چون پشت سر هم و یک مقدار هم ‏‎ ‎‏علنی‌تر بود. لازم به ذکر است که شهید مطهری فقط محدود به دانشگاه ‏‎ ‎‏تهران نبود ولی با آن جمع محدود کار می‌کرد. درست است ایشان ‏‎ ‎‏پایگاهش دانشگاه تهران بود، استاد دانشکده الهیات بود، الهیات الآن  که ‏‎ ‎‏آن موقع معقول و منقول نام داشت ولی با یک جمع‌های کوچک‌تری ‏‎ ‎‏ارتباط داشت. ولی آقای دکتر شریعتی دامنه ارتباطی‌اش وسیع‌تر بود. ‏

‏من نمی‌خواهم مقایسه این‌جوری بکنم. اصلا مقایسه هم صحیح نیست. ‏‎ ‎‏چون آقای مطهری یک طور دیگری بود. یعنی ایشان افرادی که داشتند ‏‎ ‎‏عمیق‌تر بودند. آقای شریعتی در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی کرد. من ‏‎ ‎‏تقریبا عمده‌اش را دیدم، استقبال کم‌نظیر بود. ‏

‎□‎‏ نزدیک انقلاب که می‌شویم و پس از فوت دکتر شریعتی و شهادت ‏‎ ‎‏آیت‌الله مصطفی خمینی، شما چه تحولی در این جریان‌ها احساس کردید ‏‎ ‎‏که به وجود آمد؟ ‏


کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 51
‎■‎‏ جمع‌بندی یک خطی‌ام این است که تا انقلاب پیروز نشده بود، اگر ‏‎ ‎‏اختلاف سلیقه‌هایی هم بود، در مجموعه‌های بسته کوچکی بود که این ‏‎ ‎‏مجموعه‌ها همه سعی می‌کردند هر جوری که هست قضیه را کوچک ‏‎ ‎‏نگه دارند. ولی بعد از انقلاب نه، به دلایلی که یک مقداری تفکیک‌ها ‏‎ ‎‏بیشتر شده بود، هر کدامش بیشتر باز شد. مثال می‌زنم آقای مهندس ‏‎ ‎‏بازرگان قبل از انقلاب فرض کنید کتاب «راه طی شده» را نوشته بود یا ‏‎ ‎‏کتاب‌های دیگر از این دست که ممکن بود با نظرات 20 درصد هم ‏‎ ‎‏توافق نداشته باشد، ولی هیچ‌کس نمی‌آمد در این باره یک کلام هم نکته ‏‎ ‎‏منفی بگوید. چون به هر حال می‌گفتند که مثلا آقای مهندس بازرگان ‏‎ ‎‏فرض کنید حداقل مرد همین کار بوده است. ولی این تفاوت‌هایش را در ‏‎ ‎‏جلسات کوچکی می‌شد دید. من یادم است مثلا آن موقع یکی از ‏‎ ‎‏کتاب‌های آقای طباطبایی را خریده بودم، همین که شد تفسیر المیزان که ‏‎ ‎‏نظرات ایشان را از نظر زیست شناسی، یا این جور چیزها منعکس کرده ‏‎ ‎‏بود. یک جزوه کوچک هم همراه این کتاب داده بودند که مثلا نقد کرده ‏‎ ‎‏بودند، ولی این را به همه نمی‌شد نشان داد و به دست آدم‌های خاصی ‏‎ ‎‏می‌افتاد. بعد از انقلاب آن مواضع به اصطلاح مشخص‌تر شد و قاعده ‏‎ ‎‏انقلاب هم همین بود، منتها من فکر می‌کنم که در شناساندن حضرت ‏‎ ‎‏امام به مردم ایران، دکتر شریعتی هم نقش داشته است. ‏

‏وقتی که نگاه می‌کنم نمونه‌اش آن موقع در حسینیه ارشاد می‌بینم که ‏‎ ‎‏300 تا 400 نفر که بعدها زیاد‌تر هم شدند، خانم می‌آمدند. من روزی که ‏‎ ‎‏رفتم دانشگاه، دانشگاه ما دو تا یا چهار تا خانم محجبه داشت. یعنی اول ‏‎ ‎‏که رفتم واقعا همین که می‌گویم بود. بعدها که ما می‌خواستیم از دانشگاه ‏‎ ‎‏بیرون بیاییم و سال 50 شده بود 10 تا 15 نفر شده بودند تا آن که این ‏‎ ‎‏بعدها یک‌‌‌‌دفعه شدند 50 درصد و آن موقعی بود که یک مقداری ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 52
‏شریعتی بیشتر فعالیت داشت. البته دانشگاه‌ها با هم فرق داشت. مثلا ‏‎ ‎‏دانشگاه شیراز و دانشگاه ملی کمتر و دانشگاه تهران بیشتر بود. نقش ‏‎ ‎‏دکتر شریعتی در کشاندن به خصوص خواهر‌ها به این قضایا به نظر من ‏‎ ‎‏خیلی بالا بود. من داشتم جریان‌های انقلاب را عرض می‌کردم. ‏

‏بعد در جریان‌های نهضت کم‌کم مدرسه رفاه درست شد که شهید ‏‎ ‎‏رجایی خیلی مخلصانه کار می‌کرد و سعی می‌کرد جلودار هم نباشد. یادم ‏‎ ‎‏نمی‌رود که ما یک نشریه در آوردیم، البته چند تا نشریه درمی‌آوردیم از ‏‎ ‎‏این شب‌نامه‌ها که آنها را هم پخش می‌کردیم، منتها مدرسه رفاه که ‏‎ ‎‏رفتیم، یک نشریه در آوردیم که آیت‌الله خامنه‌ای سردبیر آن بود که یک ‏‎ ‎‏شماره‌اش هم بیشتر در نیامد و دیگر [نزدیک] انقلاب یک چیزی درست ‏‎ ‎‏کردیم به نام «رسانه»‏‎[1]‎‏ که خود آقای آیت‌الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری ‏‎ ‎‏ـ ایشان به اصطلاح می‌شد اسمش را بگذاریم مثلا سردبیر که خط کلی ‏‎ ‎‏آن را می‌دادند و این درست خورد به دوازدهم یا سیزدهم بهمن که آن را ‏‎ ‎‏درآوردیم و تا آمد جا بیافتد، دیگر انقلاب شد و روزنامه‌ها آزاد شدند. ‏

‎□‎‏ استاد طی این حرکت‌هایی که توسط شما انجام می‌گرفت، آیا ‏‎ ‎‏خط‌های انحرافی هم در دانشگاه‌ها شکل می‌گرفت که مانع برای شما ‏‎ ‎‏ایجاد کند؟‏

‎■‎‏ فراوان، فراوان که من انواع و اقسام آن را هم دیده‌ام. یادم می ‌‌آید که ‏‎ ‎‏آن اوایل انقلاب شاید روزی دو، سه ساعت در دانشگاه‌ها درگیری بود. ‏‎ ‎‏چون به خصوص یک مقدار هم گرایش به دانشگاه داشتیم، یک مقدار ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 53
‏دانشگاهی بودیم، تمام وقت ما صرف همین حرف‌ها می‌شد و دانشگاه‌ها ‏‎ ‎‏آن موقع، اصلا یک پایگاهی شده بود برای همین جریان‌های چپ، و ‏‎ ‎‏دیگر همه پرده‌ها را کنار زده بودند و حتی خود منافقان که آن موقع در ‏‎ ‎‏اول انقلاب خودشان را انقلابی نشان می‌دادند، روی آن درگیری‌ها، ‏‎ ‎‏آنهایی که حساس می‌شدند و یا آنهایی که در داخل کار بودند، ‏‎ ‎‏می‌توانستند این را حس بکنند که منافقان با انقلاب نیستند.‏

‏یادم می‌آید منافقین یک برنامه‌ای گذاشتند که زندانی‌هایشان که از ‏‎ ‎‏زندان درآمدند، در مسجد دانشگاه تهران جمع شده بودند که من با یکی ‏‎ ‎‏از دوستان به نام محسن الله‌داد رفته بودیم دانشگاه و کم مانده بود که ‏‎ ‎‏دیگر کتک کاری بشود چون  ما آنها را می‌شناختیم و آنها هم ما را ‏‎ ‎‏می‌شناختند، بعضی‌هایشان را دیدیم که خیلی دری وری می‌گویند و ‏‎ ‎‏دیگر نمی‌شد اصلا تحمل کرد. ‏

‎□‎‏ دقیقا روی چه نکاتی دست می‌گذاشتند که بتوانند افکار را خراب ‏‎ ‎‏کنند؟ ‏

‎■‎‏ من ممکن است دیدگاهم با بقیه کمی تفاوت داشته باشد، من از آن ‏‎ ‎‏اول فکر می‌کردم که این منافقان چرا بازی درمی‌آورند، چون به دلایلی ‏‎ ‎‏بالاخره، از نزدیک آنها را می‌شناختم. یک موردش را هم حالا بگویم؛ من ‏‎ ‎‏ششم دبیرستان به مدرسه خوارزمی که می‌رفتم، بغل میز من و دو تا میز ‏‎ ‎‏آن طرف تر پسری بود به نام بهرام آرام که بعدها رفت دانشگاه شریف و ‏‎ ‎‏بعدها دیدیم منافق است و اعدام شد. او برادرزادة احمد آرام بود. او از ‏‎ ‎‏طبقه اشرافی و مرفه جامعه و یک جوری بود. بهرام دنبال من افتاده بود ‏‎ ‎‏که من را ببرد به طرف منافقان و چندین بار در فاصله حسینیه ارشاد تا ‏‎ ‎‏مسجد هدایت (اینها که می‌گویم مال سال 48 یا 49 است) ده بار ایشان ‏‎ ‎‏برای من منبر می‌رفت و من از این مرد و این گرایش بدم می‌آمد، ولی ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 54
‏چون هم‌کلاسی بودیم و من می‌دیدم که این اصلا تیپش شمال شهری ‏‎ ‎‏است و یک جور دیگر فکر می‌کردیم و حالا این خاطره را برای این ‏‎ ‎‏گفتم که من یک زمینه‌هایی این‌جوری داشتم.دوباره در دانشگاه من با ‏‎ ‎‏حسن آلادپوش ـ خدا روحش را شاد کندـ آشنا شدم.آنها سه برادر بودند ‏‎ ‎‏ولی این یکی مسلمان و آدم درستی بود و این کتاب «حسن و محبوبه»‏‎[2]‎‏ ‏‎ ‎‏هم قصه آنها است.یعنی من خلاصه از منافقان خوشم نمی‌آمد. چه‌جوری ‏‎ ‎‏بگویم اصلا‌ نمی‌دانم هیچ نظری هم نداشتم و بعضی‌هایشان را هم ‏‎ ‎‏می‌شناختم،یعنی چیزی نبودند که بگویم برایم قابل قبول بودند ولی مثلا ‏‎ ‎‏فرض‌کنید ما خیلی گرایش به بچه‌هایی مثل مهندس‌میرحسین موسوی داشتیم.‏‏ ‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 55

  • 1. این نشریه حاوی گزارش مفصلی از ورود امام خمینی به ایران در فرودگاه مهرآباد و استقبال باشکوه مردم در روز 12بهمن 1357 و نیز گزارش چند روز بعد از آن می باشد. (ر.ک. مجموعه «سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک» پیوست سند 57098 / 3الفـ 17 / 11 / 57، ج6، ص 620، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی).
  • 1. نوشته دکتر علی شریعتی.