فصل دوم: خاطرات رضا امراللهی

راه یافتن به دانشگاه شهیدبهشتی و آشنایی با مهندس موسوی

‏بعد از اتمام دبیرستان به دانشگاه ملی (شهید بهشتی) و رشته فیزیک ‏‎ ‎‏رفتم. اولین روزهایی که رفتم آنجا با جمعی از بچه‌های انجمن اسلامی ‏‎ ‎‏آشنا شدم. البته آن موقع دانشکده ما انجمن اسلامی نداشت، فقط ‏‎ ‎‏دانشکده معماری، انجمن اسلامی داشت که همین آقای مهندس ‏‎ ‎‏میرحسین موسوی هم آنجا بود. البته آقای موسوی چهار سال از ما ‏‎ ‎‏جلوتر بودند، ولی مثلا دکتر ندیمی که الآن  رئیس [وقت] دانشگاه شهید ‏‎ ‎‏بهشتی است فکر می‌کنم دو سال از من جلوتر بود. به هر حال با کمک ‏‎ ‎‏تعدادی از دوستان حرکت‌هایی راه انداختیم. ‏

‏با سه، چهار نفر از بچه‌هایی که الآن  هم کم و بیش یکی‌شان را هنوز ‏‎ ‎‏هم می‌بینم، از جمله آقای دکتر غریب، یک انجمن اسلامی و یک ‏‎ ‎‏نمازخانه در دانشکده‌مان درست کردیم که یادم است برای اینکه آن ‏‎ ‎‏نمازخانه را بتوانیم درست بکنیم (که البته به نظر من آن موقع کار درشتی ‏‎ ‎‏هم بود که کردیم و تعجب می‌کنم که چطور آنها ما را تحمل کردند) یک ‏‎ ‎‏آدمی رئیس دبیرخانه دانشکده‌مان بود که آدمی خوب، مسلمان و ‏‎ ‎‏نمازخوان هم بود، یک جوری ایشان را قانع کردیم و خلاصه یک اتاقی ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 38
‏را که آنجا داشتند درست می‌کردند، گرفتیم و یک روز پنج‌شنبه درستش ‏‎ ‎‏کردیم و آنها شنبه دیگر نمی‌دانستند چه کارش کنند می‌خواستند ما را ‏‎ ‎‏بیرون کنند. به هر حال خرده، خرده حرکت‌هایی دانشجویی درست ‏‎ ‎‏کردیم. دانشکده فیزیک با دکتر فرود آشنا شدم که یک وقتی رئیس ‏‎ ‎‏دانشگاه شهید بهشتی بود و از اعضای هیأت مدیره سپاه در اوایل انقلاب ‏‎ ‎‏بود. آقای دکتر حداد عادل معلم آزمایشگاه و استادم بودند. حالا دیگر ‏‎ ‎‏حرکت‌های متعدد دانشجویی انجام می‌شد که عمده‌اش خلاصه می‌شد ‏‎ ‎‏به حرکت‌هایی که دکتر شریعتی کردند و باز یک فصل بزرگترش ‏‎ ‎‏جلساتی بود که استاد مطهری داشت، این کل قضایا بود. ‏

‏من همیشه آن کلام مرحوم علامه طباطبائی(ره)، یادم می ‌‌آید که ‏‎ ‎‏می‌گوید: «هر جا که ما آمدیم یک اشتباه بکنیم، یک کسی ما را گرفت و ‏‎ ‎‏گذاشت آن طرف» و من خدا را واقعا شاکر هستم، و همیشه فکر می‌کنم ‏‎ ‎‏این کسانی که با آنها آشنا شدم، باعث شدند که البته حالا هم بنده هیچ ‏‎ ‎‏چیز نیستم ولی نقش تربیت آنها روی خودم را اصلا نمی‌توانم منکر ‏‎ ‎‏باشم، ضمن اینکه ما در یک خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدیم و اگر ‏‎ ‎‏چه پدر من روحانی نبود ولی خیلی زیاد با ادبیات و مذهب سر و کار ‏‎ ‎‏داشتیم. ‏

‎□‎‏ آقای دکتر شما در دوران دانشجویی باز هم با مثلا دکتر بهشتی یا ‏‎ ‎‏آقای هاشمی ارتباط مستقیم داشتید؟ ‏

‎■‎‏ آن موقع آقای بهشتی ایران نبودند، خارج بودند ولی آقای هاشمی را ‏‎ ‎‏شما از خودشان بپرسید اجازه بدهید من نگویم. ‏

‎□‎‏ منظورم این بود که آیا ارتباط‌تان بیشتر در محور مبارزه فکری بود، ‏‎ ‎‏یا سیاسی؟ ‏


کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 39
‎■‎‏ ببینید آن موقع یک جریانی در سال 42 واقع شد که محور حضرت ‏‎ ‎‏امام خیلی قوی و به اصطلاح خیلی پر رنگ شد ولی دوباره از سال 44 ‏‎ ‎‏جریان مبارزه خیلی کم‌رنگ شد و رفت در یک هسته‌های کوچک‌تری ‏‎ ‎‏ادامه یافت که مثلاً بنده و آقای مهندس موسوی و چهار نفر در دانشگاه ‏‎ ‎‏دنبال این چیزها بودیم ولی دیگر جریان مبارزه مثل قبلش یا مثل بعدش ‏‎ ‎‏فراگیر نبود. شرایط جوری بود که ما با اینکه انجمن اسلامی داشتیم ولی ‏‎ ‎‏یک کلام آن را حتی می‌ترسیدیم به زبان بیاوریم. اینکه می‌گویم ‏‎ ‎‏می‌ترسیدیم حتی بزرگترها به ما این جوری خط می‌دادند که در دانشگاه ‏‎ ‎‏این جور چیزها را در گروه‌هایی که ظرفیتش را دارند طرح بکنیم وگرنه ‏‎ ‎‏من یادم هست آن زمان هم مطالبی را در گروه‌های کوچک می‌شد مطرح ‏‎ ‎‏کرد، ولی در جمع‌های بزرگتر فضا خیلی بسته بود و شدنی نبود. مثلا ‏‎ ‎‏یادم هست آن روزها در دانشگاه بودند و ما یک مقاله‌ای مثلا در حد دو، ‏‎ ‎‏سه صفحه درست کردیم، جواب داده بودیم که آیا دین افیون جامعه ‏‎ ‎‏است؟ یک چنین چیزی را در چهار صفحه و با چه مشکلاتی به یکی از ‏‎ ‎‏دوستان‌مان که رشته بیولوژی بود و پدرش چاپخانه داشت، دادیم چاپ ‏‎ ‎‏کردند و در سطح دانشگاه توزیع کردیم. ‏

‏انجمن اسلامی آن موقع یک حرکت بزرگ‌تری هم داشت و آن این ‏‎ ‎‏بود که یکی دو تا از هر دانشکده جمع بشوند و یک نشستی هم داشته ‏‎ ‎‏باشند که اسمش را هم گذاشتند «تجمع انجمن‌های اسلامی دانشجویان ‏‎ ‎‏سراسر کشور» و به خاطر همین هم مثلا در دانشگاه شیراز، آقای دکتر ‏‎ ‎‏حداد عادل را گرفتند و آن موقع فکر می‌کنم جلال فارسی هم رفته بود ‏‎ ‎‏آنجا سخنرانی کند که آنجا او را گرفتند. ‏

‎□‎‏ شما چه سالی فارغ‌التحصیل شدید و بعد از فارغ‌التحصیل شدن از ‏‎ ‎‏دانشگاه چه کار کردید؟ ‏


کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 40
‎■‎‏ من سال 46 رفتم دانشگاه و سال 50 فارغ‌التحصیل شدم و بعد رفتم ‏‎ ‎‏سربازی. به هر حال دوباره موقعیت برای ادامه تحصیل جور شد و با ‏‎ ‎‏کمکی که پدرم کردند رفتم خارج و در خارج، افق کار خیلی بازتر و ‏‎ ‎‏مبارزه خیلی علنی‌تر و راحت‌تر بود. در آنجا هم به انجمن اسلامی ‏‎ ‎‏پیوستم. ‏

‏با آقای دکتر کمال خرازی و آقای دکتر غفوری‌فرد اتحادیه انجمن‌های ‏‎ ‎‏اسلامی را در امریکا درست کردیم. ‏

‏آنجا یک شورای انجمن اسلامی بود که اصلا همان موقع درست شد و ‏‎ ‎‏آن شورا حدود 15، 16 نفر عضو داشت که حالا از آنهایی که من یادم ‏‎ ‎‏می ‌‌آید دکتر حسن غفوری فرد، دکتر کمال خرازی و سه، چهار نفر مثل ‏‎ ‎‏آقای دکتر ابراهیم یزدی و کسان دیگری هم بودند. البته دوره ما نه ولی ‏‎ ‎‏دوره بعدش، بچه‌های بستون هم فکر می‌کنم یکی، دو نفرشان به آن ‏‎ ‎‏جمع اضافه شدند.‏

‏اما ‏‏شهید چمران پایه‌گذار انجمن‌های اسلامی بود و آقایان محمد ‏‎ ‎‏هاشمی و بهروز ماکویی در شورای انجمن‌های اسلامی عضو بودند. ‏‎ ‎‏وقتی ما عضو شورا شدیم چند سالی بود که انجمن اسلامی راه افتاده بود ‏‎ ‎‏و در واقع می‌خواستند کمی آن را قوی‌تر کنند.‏

‏در اولین شورا‌ اینهایی که برشمردم، اعضایش بودند. منتها شهید چمران ‏‎ ‎‏اصلا پایه‌گذار انجمن‌های اسلامی بود و به نظر من در کالیفرنیا که شمال ‏‎ ‎‏امریکا بود، ایشان در این قضیه نقش عمده‌ای داشت. اما حالا آشنایی من ‏‎ ‎‏با شهید چمران فاصله یک نسل را دارد، چطور بگویم، یک نسل ‏‎ ‎‏دانشگاه، مثلا سه سال یا چهار سال یا پنج سال. ‏

‏تا آنجا که من می‌دانم شهید چمران اولین کسی بود که در گداخت ‏‎ ‎‏هسته‌ای در ایران، دکترا گرفت. رشته ایشان هم یک رشته‌ای هست به نام ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 41
‏ساخت لامپ‌های خانواده کلایتروم. من هم آن را دنبال کردم. یعنی رشته ‏‎ ‎‏من هم گداخت هسته‌ای بود. به این دلیل هم می‌توانم بگویم شاگرد ‏‎ ‎‏شهید چمران بودم و نمی‌شود بگویم ادامه دهنده کار ایشان. چون اصلا ‏‎ ‎‏به لحاظ علمی هم خیلی میان ما فاصله هست و من اصلا نمی‌توانم ‏‎ ‎‏خودم را با ایشان مقایسه کنم. درباره شهید چمران هم من در روایت فتح ‏‎ ‎‏مطلبی نوشتم که ان‌شاء‌الله امسال به صورت کتاب چاپ خواهدشد. ‏‎ ‎‏خلاصه تـز شهید چمران را من فارسی کردم، با یک مقدمه‌ای که شهید ‏‎ ‎‏چمران را از لحاظ علمی هم جامعه ما بشناسد. ‏

‏الآن  شهید چمران را در ایران از هر کسی که می‌پرسم بیشتر به عنوان ‏‎ ‎‏یک فرمانده نظامی می‌شناسند و به عنوان کسی که چند سال مبارزه کرد ‏‎ ‎‏در لبنان و حالا یک جنبه‌های عرفانی هم دستی داشته، در صورتی که ‏‎ ‎‏شهید چمران را من واقعا یک آدم چند بعدی می‌بینم. اصلا می‌توانم ‏‎ ‎‏بگویم شهید چمران در مسائل علمی به نظر من نظیر نداشت، یعنی واقعا ‏‎ ‎‏الآن هم که می‌گویم به این اعتقاد هستم. شما الآن هم کار‌های ایشان را ‏‎ ‎‏که ببینید، همان است که منتهی شده به بمب هیدروژنی، این دنباله کار ‏‎ ‎‏ایشان است و این کار کوچکی نیست و من این را یقین دارم و نمی‌دانم ‏‎ ‎‏امسال بود یا پارسال که در تلویزیون یا جایی صحبت می‌کردم درباره ‏‎ ‎‏شهید چمران، گفتم ایشان اگر می‌ماند در امریکا بعد از یک سال دیگر ‏‎ ‎‏می‌کشتندش. چون از لحاظ علمی خیلی بالا بود کارش و کم‌کم هم ‏‎ ‎‏دست‌شان می‌آمد که این مرد، آدمی نیست که برای آنها کار بکند و ‏‎ ‎‏درست است که کار‌های علمی کرده بود در آنجا و درست است که ‏‎ ‎‏خیلی هم به ظاهر به او احترام می‌گذاشتند ولی در باطن فکر نمی‌کنم که ‏‎ ‎‏شهید چمران را قبول داشتند.آن شهید چمرانی که من دیدم و من ‏‎ ‎‏می‌شناختم، آنها قبولش نداشتند گرچه از لحاظ علمی خیلی او را تکریم ‏‎ ‎

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 42
‏می‌کردند ولی از لحاظ اندیشه‌ای فکر نمی‌کنم که قبولش داشتند و به ‏‎ ‎‏همین دلیل هم آنجا جا نگرفت. شاید به نظر من بزرگ‌ترین چیزی که از ‏‎ ‎‏شهید چمران می‌توانم امروز بفهمم و آن موقع نمی‌فهمیدم، این را واقعا ‏‎ ‎‏می‌گویم این عکسی هست که نشسته، میان آن بچه‌های لبنان. من آن ‏‎ ‎‏عکس را که می‌بینم فکر می‌کنم که این آدم باید پنجاه سال بعد را ‏‎ ‎‏می‌دیده است چرا که الآن آن بچه‌ها بزرگ شدند و هر کدام یکی از ‏‎ ‎‏بزرگ‌های لبنان هستند. ‏

‎□‎‏ آقای دکتر شما که در امریکا تشریف داشتید این مجموعه ‏‎ ‎‏دانشجویان مسلمان را چه کسی به امام وصل کرد که از امام بخواهد پیام ‏‎ ‎‏بدهند؟ ‏

‎■‎‏ تشکیلات انجمن اسلامی آن موقع با حضرت امام ارتباط داشت و ‏‎ ‎‏یکی از کانال‌های ارتباطی، آقای محمد هاشمی بود که از طریق ‏‎ ‎‏اخوی‌شان آقای هاشمی بزرگ انجام می‌گرفت و آقای دکتر ابراهیم یزدی ‏‎ ‎‏هم نقش داشت.‏

‏ ‏

 

کتابعصر جهاد، دوران خدمتصفحه 43