کیومرث صابری

حتما سند برای تاریخ بگذارید (عزل بنی صدر)

‏یاد زمانی افتادم که رجایی از پنجره اتاق من نگاه می‌کرد چون ‏‎ ‎‏مشرف به اتاق بنی‌صدر بود. خدا می‌داند آن جا هم من اشک این مرد را ‏‎ ‎‏دیده‌ام، هنوز نگفته‌ام، گفته‌ام، فقط برای بهشتی من اشکش را دیده‌ام. ‏‎ ‎‏گریه کرد، گفت: من چه کار کنم از دست این بنی‌صدر که نه تقوی دارد ‏‎ ‎‏نه دین دارد نه راست می‌گوید. گفتم: رجایی ببین این مملکت امام زمان ‏‎ ‎‏است، ‌اگر ما سقوط کنیم، یعنی اینکه ما هم باطل بوده‌ایم. اگر امام بر ‏‎ ‎‏حق است این بنی‌صدر سقوط خواهد کرد. ‏

‏یک روزی دیدم این بنی‌صدر مرتب به رجایی نامه می‌نویسند. گفتم: ‏‎ ‎‏من باید جوابش را بدهم. رجایی گفت: تو جوابش را چه جوری ‏‎ ‎‏می‌خواهی بدهی؟ گفتم: من می‌نویسم تو امضا کن. او گفت: ‌امام گفته ‏‎ ‎‏است حرف نزنید‏‎[1]‎‏ گفتم: امام گفته است حرف نزنید، نگفته است، ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 218
‏ننویسید! گفت: ما چه تأویلی بکنیم! امام گفته است آشوب نکنید! خوب ‏‎ ‎‏حرف زدن همان نوشتن است دیگر. گفتم: آقا، من نامه می‌نویسم، مهر ‏‎ ‎‏محرمانه می‌کنم، پیش من یک نسخه می‌ماند، پیش او یک نسخه می‌ماند. ‏‎ ‎‏ما پنجاه سال دیگر جواب تاریخ را چه جوری بدهیم؟ همه می‌گویند او ‏‎ ‎‏در روزنامه انقلاب اسلامی نوشت کسی جوابش را نداد، ما پنجاه سال ‏‎ ‎‏دیگر می‌گوییم: مردم ما جوابش را دادیم و بنابر حرف امام آن را نگه ‏‎ ‎‏داشتیم. رجایی ‏‏گفت: بنی‌صدر این را چاپ خواهد کرد! گفتم: این مشکل ‏‎ ‎‏خودش است. به هر حال نامه‌ها را که بعدا مکاتبات شهید رجایی شد نوشتیم ‏‎ ‎‏و من کتابش کردم. زمانی که احساس کردم بنی‌صدر می‌خواهد سقوط کند و ‏‎ ‎‏اعضای انجمن اسلامی نخست وزیری خدمت امام رفتند (احتمالا) امام وسط ‏‎ ‎‏حرف‌هایشان یک حرف قشنگی زد، گفتند: یک کاری نکنید که هر چی به هر ‏‎ ‎‏کی دادم ازش پس بگیرم. من شروع به خندیدن کردم، رجایی گفت: چه کار ‏‎ ‎‏می‌کنی؟ خوشحالی؟ گفتم: امام بنی‌صدر را ساقط کردند. گفت: امام حرفی ‏‎ ‎‏نزدند. گفتم: تمام شد. بنی‌صدر ساقط شد.‏‎[2]‎ ‏به هر حال، از آن جا من شروع ‏‎ ‎‏کردم به جمع‌آوری این نامه‌ها که کتابش کنم. بعدها که بنی‌صدر سقوط کرد و ‏‎ ‎‏کارش که تمام شد، رجایی گفت: ‌کتاب تو چی شد؟ گفتم: ببین اگر من‏‏     ‏‎ ‎
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 219
‏به موقع کار نمی‌کردم شما کتابش را نداشتی، گفت: من آرزو دارم این ‏‎ ‎‏کتاب را ببینم. کتاب یک روز بعد از شهادت رجایی منتشر شد. رجایی ‏‎ ‎‏شهید شد و کتاب را ندید. من کتاب را برداشتم و بردم. خدا امام را ‏‎ ‎‏رحمت کند، خیلی دوست داشتند بنی‌صدر آدم بشود و این مملکت ‏‎ ‎‏دچار آن بحران نگردد. برداشتن یک رئیس جمهور کار آسانی نبود. ‏

‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 220

  • . امام بدین مضمون فرمودند حق ندارید شما دو تا، رئیس جمهور (بنی صدر) و نخست وزیر (رجایی)  حرف بزنید من شما را ممنوع می کنم، حرف نزنید، یعنی در مجامع نیایید حرف بزنید که ایجاد اغتشاش  بشود. با هم بسازید، دوست باشید، برادر باشید. من از زبان آقای طاهری اصفهانی در مکه شنیده ام و دست خطش را دارم. این دست خط را برای هشت  شهریور در مکه نوشته است و در خبرنامه مکه چاپ شده که شهادت داده است که «وقتی آقای رجایی به  خرم آباد آمد در آنجا به او گفتند که: بیا سخنرانی کن. گفت: من سخنرانی نمی کنم! من به ایشان گفتم:  مردم خودشان را کشتند برو یک سخنرانی برای اینها بکن، گفت: امام گفته است حرف نزنید بحث اینجا  هم به هر حال درگیری با بنی صدر است. گفتم: آقا اینجا! در این گوشه دور افتاده! گفت: آقای طاهری!  امام گفته است حرف نزن، من حرف نمی زنم. آخرش هم رفت پشت میکروفون و گفت: چون امام گفته  است، حرف نمی زنم والسلام علیکم... آمد پایین.
  • . حکم عزل بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح در 20 خرداد 1360، و حکم عزل وی از ریاست  جمهوری در اول تیر 1360، صادر شد (نک: صحیفه امام، ج چهاردهم، ص420 ـ 480).