دکتر عباس زریاب خویی

آخرین ملاقات

‏آخرین دیدار ما با حضرت امام در 13 تیرماه سال 1358 بود که ‏‎ ‎‏ایشان در قم بودند. عده‌ای از اساتید دانشگاه‌ها به من گفتند: برویم ‏‎ ‎‏خدمت آقا و شما چون با ایشان سوابقی دارید، بهتر می‌توانید حرف ‏‎ ‎‏بزنید؛ لذا به همراه آنان به خدمت امام رسیدیم. من یک متنی را تنظیم ‏‎ ‎‏کرده بودم در دفاع از دانشگاه و اینکه عده‌ای می‌خواهند تمام اعضا و ‏‎ ‎‏اساتید دانشگاه را بیرون کنند و این درست نیست، صرف اینکه اینها در ‏‎ ‎‏زمان شاه بوده و یا مثلا گاهی مجبور شده‌اند به سلام شاه بروند، اینها ‏‎ ‎‏دلیل نمی‌شود. خواجه نصیر‌الدین طوسی در حکومت هلاکوخان را مثال ‏‎ ‎‏آوردیم که با اسماعیلیه هم همکاری داشت اما در عین حال کار خودش ‏‎ ‎‏را ادامه داد. بانی آن دیدار آقای مدرسی یزدی از طلاب فاضل و مورد ‏‎ ‎‏نظر امام بود. در آن دیدار تا من گفتم: میرزا عباس خویی هستم. ایشان ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 187
‏خیلی شکفته و خوشحال شدند. ما در آن گذشته‌ها به ایشان امام ‏‎ ‎‏نمی‌گفتیم. حاج‌آقا روح‌الله یا حاج‌آقا و یا استاد خطاب می‌کردیم و در ‏‎ ‎‏ضمن خودمانی بودیم. این القاب حجت‌الاسلام و آیت‌الله و... ‏‎ ‎‏مخاطبت‌های کتابتی، مراسلاتی و رسمی بود. ‏

‏یک بار در سال 1341 هـ.‌ش که به همراه آقا رضا ثقفی (برادر خانم ‏‎ ‎‏امام) در تهران به دیدارشان رفتم. تابستان آن سال ایشان به همراه آقا ‏‎ ‎‏مصطفی در امامزاده قاسم تهران در منزل حاج‌آقا حسین رسولی محلاتی ‏‎ ‎‏منزل کرده بود. سالی بود که مرا به امریکا دعوت کرده بودند. پس از آن ‏‎ ‎‏ملاقات، من به امریکا رفتم و سال بعد وقایع سال 1342 اتفاق افتاد که ‏‎ ‎‏دیگر من ایران نبودم. از آن زمان من ایشان را زیارت نکردم تا سال ‏‎ ‎‏1358 که مجددا به حضورشان رسیدم. حدود پانزده سال فاصله بین این ‏‎ ‎‏دو ملاقات بود. سیمای امام دیگر مثل آن زمان‌ها که مقداری تار موی ‏‎ ‎‏سیاه در محاسن داشتند، نبود و تماما سفید شده بود با کسب اجازه از ‏‎ ‎‏حضرت امام من گزارش را شروع کردم. از اطراف به من گفتند: بس ‏‎ ‎‏است، قطع کن، نزد امام زیاده‌روی نکن. گفتم: آقا، می‌گویند من قطع ‏‎ ‎‏کنم؟ فرمودند: خودت می‌دانی می‌خواهی بخوان، می‌خواهی نخوان در ‏‎ ‎‏انتها رهنمودهای لازم را ارائه فرمودند. من نوارش را دارم هم ‏‎ ‎‏صحبت‌های خودم و هم بیانات ایشان موجود است. در آن جلسه دقیقا ‏‎ ‎‏همان نظراتی را که سال‌های قبل داشت، تکرار کرد. مبنی بر عدم اعتنا به ‏‎ ‎‏فرهنگ غربی و گفت: شما خواجه نصیر را مثال زدید، او یک کس ‏‎ ‎‏دیگری بود و از یک نظر دیگر نگاه می‌کرد. الآن مردم در حال پیاده ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 188
‏کردن اسلام هستند، دیگر این مردم یکجور دیگری شده‌اند، همین الآن ‏‎ ‎‏یک جوانی پیش من آمده بود و می‌گفت دعا کنید من شهید شوم. باید ‏‎ ‎‏تمام عقاید و پندارهای سابق دگرگون شود.‏‎[1]‎‏ ‏

‏وقتی که صحبت ایشان تمام شد و می‌خواست برود، دست من را ‏‎ ‎‏گرفت و گفت: چرا پیش من نمی‌آیی؟ من هم عرض کردم: اجازه بدهید ‏‎ ‎‏من دست شما را ببوسم، شما استاد من بوده‌اید. بعد خیلی تعارف کرد. ‏‎ ‎‏گفت: تو خودت استادی (رفتار امام با من بسیار خودمانی بود، به طوری ‏‎ ‎‏که آقای مدرسی طباطبایی گفت همه تعجب کرده بودند و پرسیدند که ‏‎ ‎‏این آقا چه کسی است؟) ‏

‏سپس ما با دستبوسی از خدمت ایشان مرخص شدیم و این آخرین ‏‎ ‎‏دیدار ما بود. در آن دیدار احساس کردم نه تنها ایشان شخص اول در ‏‎ ‎‏ایران بلکه در عالم اسلام هستند و فی الواقع امام امت شده‌اند. در آن ‏‎ ‎‏ملاقات خیلی احساس خودمانی داشتم خیال می‌کردم الآن همان کسانی ‏‎ ‎‏هستیم که چهل سال پیش با هم در قم بودیم. ‏


کتابامام به روایت دانشورانصفحه 189

‏ ‏

‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 190

  • . برای آگاهی از متن کامل این سخنرانی نک: صحیفه امام، جلد هشتم، صص 441-433.