دکتر محمد رجبی

روش بینی، آینده نگری و قاطعیت امام

‏دیگر از خاطرات جالب من، زیارت حضرت امام در یکی از اعیاد ‏‎ ‎‏بود که به همراه پدرم برای عرض تبریک و دست‌بوسی به حضورشان ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 151
‏رفته بودیم. ایشان در اتاقی نسبتا بزرگ در بیرونی تشریف داشتند و ‏‎ ‎‏روحانیون دیگر نیز دور اتاق نشسته بودند. من دست حضرت امام را ‏‎ ‎‏بوسیدم و کنار پدرم نشستم. در همین موقع عده‌ای سرباز با سرهای ‏‎ ‎‏تراشیده آمدند و در حالی که کلاهشان را در دست گرفته بودند، زانو ‏‎ ‎‏زدند و دست امام را بوسیدند و در یک سوی اطاقی نشستند. معلوم شد ‏‎ ‎‏که اینها طلابی هستند که رژیم از لباس روحانیت در آورده و به سربازی ‏‎ ‎‏برده است.‏‎[1]‎

‏با دیدن آنها بعضی‌ها گریه کردند و برخی هم سخت اندوهناک و ‏‎ ‎‏مبهوت شده بودند. ‌اما حضرت امام بدون اینکه تغییری در صورت‌شان ‏‎ ‎‏پیدا شود، با لحن بسیار محکمی فرمودند: «شما وظیفه‌تان عوض نشده، ‏‎ ‎‏بلکه قیافه و لباستان تغییر کرده است. هر کجا هستید، به وظیفه‌تان عمل ‏‎ ‎‏کنید. در پادگان هم وظیفه از شما سلب نمی‌شود. فنون نظامی را فرا ‏‎ ‎‏بگیرید و بدانید که این پیشامدها هیچ مسأله مهمی نیست. لباس شرط ‏‎ ‎‏اسلام نیست و شما باید دل قوی داشته باشید. رفتن شما بر خلاف آنچه ‏‎ ‎‏رژیم فکر می‌کند که شاید شکستی برای شما باشد؛ اگر با دید دیگری به ‏‎ ‎‏قضیه نگاه کنید و روحیه داشته باشید، به نفع شماست». حضرت امام ‏‎ ‎‏طوری قاطع و محکم صحبت کردند که همه احساس قدرت و قوت ‏‎ ‎‏نمودند. ‏

‏برخورد حضرت امام طوری آن قضیه حزن‌آور را تبدیل به امری ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 152
‏مطلوب و مایه قوت قلب و اعتماد به نفس همگانی ساخت که حتی ‏‎ ‎‏مجلس مقداری حالت لطافت هم پیدا کرد؛ به خصوص با طرز معرفی ‏‎ ‎‏سربازان توسط یکی از حضار که هر کدام را با نام مشهور حوزوی خود ‏‎ ‎‏معرفی می‌کرد و مثلا «آقا شیخ اکبر» و «آقا سید علی» و نظایر اینها نام ‏‎ ‎‏می‌برد که با قیافه بدون محاسن آنها و لباس سربازی‌شان بسیار تناقض ‏‎ ‎‏داشت و طنزی تلخ در گفتار وی منعکس می‌نمود. ‏

‏آنچه در مورد رفتار امام می‌گفتند و حقیقت داشت؛ این بود که ‏‎ ‎‏بسیاری از اخلاقیات‌شان منطبق بر سیره معصومین (ع) بود. مثلا تا از ‏‎ ‎‏ایشان سؤال نمی‌کردند، هرگز سخن نمی‌گفتند. لبخند ایشان نیز اغلب به ‏‎ ‎‏صورت تبسم بود. خنده‌ای که حالت قهقهه داشته باشد من از هیچ کس ‏‎ ‎‏درباره ایشان نشنیده‌ام و خود نیز در همان مدت کوتاه هرگز ندیدم. البته ‏‎ ‎‏یک‌بار دیدم که خنده و تبسم نسبتا طولانی داشتند. آن هم در منزل ایشان ‏‎ ‎‏در ایام دهه اول محرم بود: ‏

‏مجلسی بود و یک روحانی خوزستانی منبر رفته بود و با اشاره به ‏‎ ‎‏نتیجه معکوس رفتار خودکامانه شاه، ماجرایی از ناپلئون را باز می‌گفت ‏‎ ‎‏که ناپلئون عادت داشت وقتی از سربازخانه‌ها دیدار می‌کرد، سه سؤال را ‏‎ ‎‏از هر سرباز بپرسد، چون همه می‌دانستند که چه سؤال‌هایی می‌کند، ‏‎ ‎‏جواب‌ها را پیشاپیش از حفظ می‌کردند تا بازگو کنند. ‏

‏او نخست می‌پرسید چند سال داری؟ سپس سؤال می‌کرد چند وقت ‏‎ ‎‏است سرباز هستی؟ و در پایان می‌پرسید مرا بیشتر دوست داری یا ‏‎ ‎‏وطنت را؟ سربازها هم سن و مدت سربازی‌هایشان را در جواب به ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 153
‏سؤال اول و دوم ذکر می‌کردند، و در پاسخ سؤال سوم هم می‌گفتند: ‏‎ ‎‏«قربان! هر دو را» این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یک بار ناپلئون به ‏‎ ‎‏سربازخانه آمد و از سربازی خجالتی که کاملا دستپاچه شده و تناسب ‏‎ ‎‏پرسش‌ها و پاسخ‌ها را فراموش کرده بود، بدون ترتیب همیشگی نخست ‏‎ ‎‏پرسید: چند سال که سرباز هستی؟ سرباز به تصور آنکه مثل همیشه ‏‎ ‎‏سؤال نخست مربوط به سن اوست، جواب داد: سی سال! سپس ناپلئون ‏‎ ‎‏با تعجب پرسید، مگر چند سال داری!؟ گفت: چهار سال!! بعد ناپلئون که ‏‎ ‎‏عصبانی شده بود، فریاد کشید و گفت: مرا مسخره می‌کنی یا خودت را؟ ‏‎ ‎‏که سرباز به عنوان جواب پرسش سوم، پاسخ داد: قربان هر دو!! ‏

‏در این جا بود که من دیدم حضرت امام در حالی که خندان و متبسم ‏‎ ‎‏بودند، شانه‌هایشان نیز تکان می‌خورد. ‏

‏اما درباره اندوه آن مرد بزرگ، باید بگویم که من حزن ایشان را ـ تا ‏‎ ‎‏آنجا که در چهره‌شان ظاهر می‌شد ـ تنها هنگام بیان مراثی و ذکر مصیبت ‏‎ ‎‏حضرات معصومین (ع) ملاحظه کردم و در هیچ حادثه دیگری چهره ‏‎ ‎‏ایشان نشان نمی‌داد که غمزده باشند. حتی پس از انقلاب در مجلس ‏‎ ‎‏سوگ شهید مطهری آن حضرت با چهره‌ای بسیار عادی نشسته بودند و ‏‎ ‎‏هر قدر مرحوم حجت‌الاسلام ربانی املشی از غم شهادت آن استاد فرزانه ‏‎ ‎‏گفت در چهره پرصلابت امام اثری از گریه و اشک ظاهر نشد؛ اما همین ‏‎ ‎‏که گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله... امام دستمالشان را جلو صورت ‏‎ ‎‏گرفتند و به شدت گریستند. با آنکه به شهید مطهری بسیار علاقه‌مند ‏‎ ‎‏بودند و همین علاقه را به شهید مظلوم بهشتی و شهید رجایی و باهنر و ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 154
‏شهدای محراب نیز داشتند، ولی در سوگ هیچ کدام، حتی فرزند دلبند ‏‎ ‎‏خود‌ ـ‌حاج‌آقا مصطفی‌‌ـ گریه نکردند. ‏

‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 155

  • . فرمان اعزام روحانیون قم به سربازی را شاه در اول اردیبهشت 1342 صادر کرد. بر اساس این فرمان،  مأموران رژیم به دستگیری روحانیون جوان پرداختند و آنها را به پادگان ها اعزام کردند.