دکتر حمید انصاری

آشنایی با امام

‏خانواده ما بسیار مذهبی و پای‌بند به مسائل دینی بود و مرحوم پدرم ‏‎ ‎‏ـ حاج اکبر انصاری ـ به مراکز دینی و حوزه‌های علمیه رفت و آمدهای ‏‎ ‎‏مستمری داشت. منزل پدرم کانون فعالیت‌های مذهبی منطقه بود و من ‏‎ ‎‏نیز از کودکی با این مفاهیم و مباحث مذهبی آشنا شدم. قبلا برادرانم: ‏‎ ‎‏حجج‌اسلام محمدعلی و مجید انصاری با تشویق پدرم و به انتخاب خود ‏‎ ‎‏و همچنین با راهنمایی شخصیت‌های مذهبی و چهره‌هایی نظیر آیت‌الله ‏‎ ‎‏شیخ جعفر سبحانی (از شاگردان برجسته امام خمینی) که برای تبلیغ در ‏‎ ‎‏ایام مذهبی به محل ما‏‎[1]‎‏ می‌آمدند، راه تحصیل علوم دینی را برگزیده ‏‎ ‎‏بودند. در آن زمان ـ پس از وقایع 15 خرداد سال 42 ـ علی‌رغم فضای ‏‎ ‎‏اختناق و سکوت حاکم بر کشور، حوزه علمیه کرمان به لحاظ فعالیت ‏‎ ‎‏چند تن از روحانیون، مبارز از حوزه‌های فعال در نهضت امام خمینی ‏‎ ‎‏محسوب می‌شد. طبعا مسائل مربوط به وقایع سیاسی روز هم کما بیش ‏‎ ‎‏در خانواده ما ـ خصوصا در ایامی که برادرانم به محل می‌آمدند ـ مطرح ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 53
‏می‌شد. دستگیری کوتاه مدت پدرم به اتهام داشتن عکس و آثار امام، بر ‏‎ ‎‏روحیه من در دوران کودکی، و دیگر اعضای خانواده و اهالی محل تأثیر ‏‎ ‎‏خاصی داشت. ‏‏در سال 1347 پس از پایان دوره ابتدایی به همراهی دو برادر ‏‎ ‎‏بزرگترم که برای گذراندن دوره سطح دروس حوزوی مجبور بودند از کرمان ‏‎ ‎‏به قم بیایند، وارد قم شدم و هشت سال به تحصیل دروس حوزوی مشغول ‏‎ ‎‏بودم و همزمان نیز دروس جدید را به صورت متفرقه تا اخذ دیپلم خواندم. ‏‎ ‎‏در قم، روحانیون کرمانی جلسات هفتگی داشتند و پیام‌ها و سخنرانی‌های ‏‎ ‎‏حضرت امام و نیز سایر مسائل سیاسی و اجتماعی، تحلیل و بررسی می‌شد. با ‏‎ ‎‏شرکت در این جلسات و مطالعه آثار و کتاب‌های سیاسی روز به تدریج ‏‎ ‎‏آگاهی‌های من نسبت به مسائل بیشتر شد و به عرصه فعالیت‌های سیاسی و ‏‎ ‎‏مبارزه با رژیم شاه پا گذاشتم. ‏

‏از اواخر دهه 40 و به ویژه اوایل دهه 50 با ائتلاف روشنفکری متعهد ‏‎ ‎‏دینی با جریان انقلابی و روشنفکر در حوزه‌های علمیه و تلاش بزرگانی ‏‎ ‎‏نظیر شهید مطهری، شهید بهشتی و دکتر شریعتی و سایرین، من نیز ‏‎ ‎‏علاقه‌مند شدم از محدوده فعالیت‌های سنتی در حوزه‌ها، فراتر رفته و با ‏‎ ‎‏برخی از دوستان در مراکز دانشگاهی ارتباط قوی‌تری برقرار نمایم. این ‏‎ ‎‏نوع فعالیت‌ها تا اوج‌گیری انقلاب اسلامی یعنی تا سال 1356 ادامه ‏‎ ‎‏داشت و ما هم که جمع منسجم و مرتبی داشتیم با نیروهای فعال در ‏‎ ‎‏نهضت امام و حتی کسانی که کار مسلحانه می‌کردند ـ البته از نیروهای ‏‎ ‎‏معتقد به نهضت امام ـ ارتباط داشتیم و در راستای نهضت حضرت امام ‏‎ ‎‏اقدام به چاپ و توزیع اعلامیه علیه رژیم شاه و انجام تظاهرات و در ‏‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 54
‏صورت لزوم انجام عملیات نظامی به وسیله مهمات و اسلحه‌هایی که در ‏‎ ‎‏اختیارمان بود، می‌نمودیم. در مبارزات نگاهمان به حضرت امام و نظرات ‏‎ ‎‏ایشان بود و فعالیت‌های خود را در محدوده و قلمرویی که ایشان ترسیم کرده ‏‎ ‎‏بودند، ادامه می‌دادیم. به طور مثال در گروه ما، با توجه به شرایط حساس آن ‏‎ ‎‏دوره پیشنهاد ترور رئیس یکی از تشکیلات امنیتی قم داده شد به دوستان ‏‎ ‎‏گفتم باید نظر امام ـ که در آن زمان به آیت‌الله العظمی خمینی معروف بودند ـ ‏‎ ‎‏را جویا شویم. از طریق یکی از علمای مبارز کرمان که با امام مرتبط بود در ‏‎ ‎‏صدد آگاهی از نظر امام برآمدیم. پس از گذشت پانزده روز گفتند که امام ‏‎ ‎‏اجازه چنین کاری را نمی‌دهند و موضوع منتفی شد. به طور کلی و به استناد ‏‎ ‎‏آثار و اسناد امام باید بگویم ایشان در پیشبرد مقاصد سیاسی خویش اصولا با ‏‎ ‎‏روش‌هایی از این قبیل به شدت مخالف بودند و بر همین مبنا نیز هیچ‌گاه در ‏‎ ‎‏طول دوران مبارزه از گروه‌هایی که مشی مسلحانه و ترور را در پیش گرفته ‏‎ ‎‏بودند، حمایت نکردند. اینکه بعضا مجوز ترور حسنعلی منصور‏‎[2]‎‏       ‏‎ ‎‏(نخست وزیر رژیم شاه) را به امام نسبت داده‌اند تحقیقاً نادرست می‌باشد.   ‏‎ ‎‏در    صحیفه امام حتی سندی به چشم می‌خورد که ایشان با انتشار مقاله‌ای   ‏‎ ‎‏که در آن از ترورهای به وقوع پیوسته در دهه 20 و 30 توسط یک         ‏‎ ‎‏گروه اسلامی و‏‏ معروف، مخالفت نموده‌اند و آن را تجلیل از     ‏‎ ‎
کتابامام به روایت دانشورانصفحه 55
‏آدمکشی‌ها می‌دانند. ‏

‎ ‎

کتابامام به روایت دانشورانصفحه 56

  • . منطقه خانوک از توابع زرند کرمان.
  • . حسنعلی منصور در 17 اسفند 1342 مأمور تشکیل کابینه شد. از مهم ترین وقایعی که در دوره نخست  وزیری منصور اتفاق افتاد، یکی تصویب لایحه کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران نظامی امریکا) بود و  دیگر تبعید امام(س) در 13 آبان 1343 به ترکیه. منصور در اول بهمن 1343، در مقابل مجلس شورای  ملی به ضرب گلوله محمد بخارایی مجروح شد پس از پنج روز در گذشت. (باقر عاقلی، شرح رجال  سیاسی و نظامی معاصر ایران، نشر گفتار، تهران، 1380، جلد 3، صص 1152 ـ 1546)