حشمت الله رنجبر

زنگ ساعت

‏در یکی از این روزها گروه پزشکی دو دسته گل به آب می دهند!!‏‎ ‎‏ساعت سه بعدازظهر زمانی که وقت خواب و استراحت امام است،‏‎ ‎‏صدای زنگی شبیه به زنگ خطر شنیده می شود، از آنجا که زنگ خطر‏‎ ‎‏در اتاق پرستاران نصب می باشد، مسأله برای ما خیلی با اهمیت‏‎ ‎‏جلوه نمی کند و بی تفاوت از آن می گذریم؛ اما یکی از پزشکان را‏‎ ‎‏می بینم که با لباس خواب به سرعت و هراسان به سمت پایین و به‏‎ ‎‏طرف اتاق امام سرازیر می شود. به دنبال او پزشک دومی هم در حال‏‎ ‎‏دویدن است. اولی، با اضطراب و دل نگرانی شدید و دومی، با شتاب‏‎ ‎‏و خنده! برایمان موضوع تعجب آور شده است. چه شده که این دو به‏‎ ‎‏این صورت شتابان دنبال همدیگرند؟ کمی بعد دستگیرمان می شود‏‎ ‎‏که یکی از آقایان پزشک، ساعت رومیزی شماته دار قدیمی را روی‏‎ ‎‏ساعت سه بعدازظهر تنظیم کرده است و چون صدای آن شبیه به‏‎ ‎‏صدای زنگ خطر اتاق ما می باشد، دیگر همکارش که بیخبر از ماجرا‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 39
‏می باشد، به خیال اینکه اتفاقی برای امام افتاده است، سعی می کند‏‎ ‎‏در حداقل زمان، فوراً خود را به اتاق امام برساند. پزشک دومی هم‏‎ ‎‏درحالی که در جریان قضایا می باشد، ساعت را در دست گرفته است‏‎ ‎‏و شتابان به دنبال همکارش می دود تا به او بفهماند که این ساعت‏‎ ‎‏بوده، که زنگ زده است نه زنگ خطر! خلاصه اینکه کار ختم به خیر‏‎ ‎‏می شود.‏

* * *

‏     ‏‏یکی دیگر از همکاران در شیفت مقابل هنگامی که برای انجام‏‎ ‎‏کاری به حضور امام می رسد، امام در مورد دیگری هم پرسشی از او‏‎ ‎‏می کنند که مثلاً فلان دارو را در جای خودش قرار داده است یا نه؟‏‎ ‎‏همکار ما هم که کار را انجام داده است با صدایی رسا و گیرا به جای‏‎ ‎‏آنکه بگوید بله آقا جان، می گوید بله آقای دکتر! که این جواب باعث‏‎ ‎‏ایجاد کمی تبسم در چهره امام، و کمی هم خجالت برای همکار ما‏‎ ‎‏می شود و وقتی داستانش را بازگو می کند، ما حسابی می خندیم و تا‏‎ ‎‏مدتها که این جمله را به یاد می آوریم، برایمان خنده دار و جالب‏‎ ‎‏است.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 40