حشمت الله رنجبر

در جوار اتاق امام

‏خطر حمله موشکی و هوایی دشمن همچنان رو به فزونی است،‏‎ ‎‏بنابراین از گروه پرستاران خواسته می شود تا وسایل کار خود را به زیر‏‎ ‎‏راه پله طبقه اول انتقال دهند و همان جا مستقر شوند تا اگر انفجاری در‏‎ ‎‏محوطه رخ داد، حداقلِ تلفات را داشته باشد. ما هم دستگاهها و‏‎ ‎‏سایر لوازم را به زیر راه پله انتقال می دهیم و در آنجا مستقر می شویم.‏‎ ‎‏اکنون در جوار اتاق امام هستیم و فاصله ما با او فقط یک دیوار بیست‏‎ ‎‏سانتی متری است. بچه ها گاهی به مزاح می گویند: ای کاش حداقل آقا‏‎ ‎‏قبول می کردند که به زیر راه پله بیایند تا از گزند احتمالی انفجار بمب‏‎ ‎‏و موشک در امان باشند و ما نیز از دیدار همیشگی ایشان بهره مند‏‎ ‎‏شویم!‏

‏     در دومین شب استقرار خود در زیر راه پله حدود ساعت دوازده‏‎ ‎‏شب صدای آژیر خطر به گوش می رسد، تهران منتظر یک حمله‏‎ ‎‏موشکی یا هوایی می باشد. پس از دقایقی صدای انفجار مهیبی‏‎ ‎‏همه‏‏ ‏‏جا را به لرزه درمی آورد، آنقدر قوی که احساس می کنیم موشک‏‎ ‎‏باید به محله جماران اصابت کرده باشد! با توجه به آمادگی قبلی که‏‎ ‎‏داریم ترس و اضطراب شدیدی وجودمان را فرا می گیرد. چشممان به‏‎ ‎‏دستگاه مانیتور است. هر لحظه انتظار ایجاد یک مشکل قلبی به خاطر‏‎ ‎‏این صدای مهیب و وحشتناک برای امام داریم. پس از لحظاتی با کمال‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 27
‏تعجب و ناباوری هیچ گونه نشانی از ضربان غیرعادی قلب یا حتی‏‎ ‎‏زیادشدن آن را نمی بینیم. عدد 59 در دقیقه به همان حال باقی است‏‎ ‎‏و حتی به اندازه یک ضربان هم اضافه نمی شود. گویا اصلاً خبری‏‎ ‎‏نشده و حادثه ای در دل خلوت این شب رخ نداده است. امام آرام و‏‎ ‎‏مطمئن در رختخواب خود آرمیده اند و ذره ای ترس بر وجودشان راه‏‎ ‎‏پیدا نمی کند. حتی به اندازه یک ضربان!!...‏

‏     از عجایب روزگار است که ما شاهد آنیم! ایشان که برای‏‎ ‎‏کوچکترین صدای مزاحمی مانند راه رفتن، کشیده شدن صندلی کف‏‎ ‎‏اتاق، صدای شیر آب و... به ما تذکر می دهند، اینک در سکوت این‏‎ ‎‏شب، صدای مهیب انفجار موشک برایشان به اندازه صدای بال یک‏‎ ‎‏پشه هم به حساب نمی آید!‏

‏     شجاعت بی نظیر، بی اعتنایی به دنیا، رعایت حقوق انسانها، نظم‏‎ ‎‏و برنامه، رعایت حق خانواده و همسر، کار زیاد و استراحت کم،‏‎ ‎‏عبادات طولانی و به موقع و صرفه جویی در امور مختلف و...‏‎ ‎‏چیزهایی است که به عیان می بینیم و با همۀ وجود شاهدیم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 28