حشمت الله رنجبر

تب

‏امروز که یکی از روزهای اواخر پاییز است، هنگامی که برای کاری به‏‎ ‎‏حضور امام می رسیم می گویند: احساس سرماخوردگی و تب دارم؛‏‎ ‎‏بنابراین بنا به توصیه پزشک حاضر، مقرر می شود که در طی 24‏‎ ‎‏ساعت امام را از نظر تب کنترل کنیم و این موضوع به ایشان نیز گفته‏‎ ‎‏می شود تا سر ساعتهای مقرر، یعنی هر هشت ساعت برای کنترل تب‏‎ ‎‏آماده باشند. صبح، این کار را در همان لحظه انجام می دهیم و درجه‏‎ ‎‏حرارت تغییری را نشان نمی دهد. نوبت عصر، ساعت چهار‏‎ ‎‏بعدازظهر با زنگ ایشان به حضورشان می رسم و در حالی که روی‏‎ ‎‏کاناپه نشسته اند، درجه حرارت را در دهان و زیر زبانشان قرار می دهم‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 21
‏و سپس در فاصله یک متری از ایشان به انتظار می ایستم. ایشان‏‎ ‎‏بلافاصله با دست اشاره می کنند تا من سرپا نایستم و روی کاناپه‏‎ ‎‏روبه روی او بنشینم. نشستن روبه روی امام برایم کار سختی است، اما‏‎ ‎‏چاره ای جز اطاعت ندارم؛ زیرا می دانم او راضی به این نیست که‏‎ ‎‏افراد بدون دلیل به انتظار بایستند. در واقع می خواهند با روحیه‏‎ ‎‏مستکبری و برتری جویی نفس خود مبارزه کنند. من اکنون روبه رو و‏‎ ‎‏چهره در چهرۀ امام روی کاناپه ای که حدود یک متر با ایشان فاصله‏‎ ‎‏دارد، نشسته ام. اگر چه خوشحالم از اینکه در خدمت امام هستم و‏‎ ‎‏همیشه آرزوی چنین روزی را داشتم تا ایشان را از نزدیک زیارت کنم؛‏‎ ‎‏ولی ابهت و شکوه معنوی امام آنقدر زیاد و بی نظیر است که در عمل،‏‎ ‎‏فهم و تحمل آن برای انسانی مثل من کم است؛ و بنابراین احساس‏‎ ‎‏سنگینی غریبی در وجودم می کنم و گذشت زمان، قدری برایم کُند و‏‎ ‎‏سخت شده است. توان نگاه کردن به چهرۀ ایشان را ندارم، در این‏‎ ‎‏فکرم که این انسان چقدر عمیق و دقیق در مکتب انسانی اسلام و‏‎ ‎‏سیرۀ علی (ع) و ائمه ذوب شده که ریزترین موارد را نیز مراعات‏‎ ‎‏می کنند.‏

‏     پس از سپری شدن زمان لازم، بلند می شوم و درجه حرارت را‏‎ ‎‏برمی دارم، عدد آن را برایشان می خوانم، ایشان نیز تشکر خود را با‏‎ ‎‏جمله «سلامت باشید» بیان می کنند و من هم ضمن خداحافظی از‏‎ ‎‏اتاق خارج می شوم. ساعت دوازده شب نوبت سوم کنترل درجه‏‎ ‎‏حرارت می باشد؛ ایشان یک ساعت پیش به رختخواب رفته و برای‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 22
‏ساعت دوازده زنگ ساعت رومیزی خود را تنظیم کرده اند، به محض‏‎ ‎‏بیدار شدن ما را برای انجام دادن کار خبر می کنند. به پایین می روم‏‎ ‎‏فقط چراغ خواب اتاق روشن است. به محض ورود به اتاق سلام‏‎ ‎‏می کنم و با روشن کردن چراغ اتاق به طرف تختخواب می روم و کمک‏‎ ‎‏می کنم تا امام روی تخت بنشینند. قبل از آنکه درجه حرارت را زیر‏‎ ‎‏زبانش قرار دهم، از من می خواهند که پتو را روی شانه هایشان قرار‏‎ ‎‏دهم تا سرما نخورند. با دست و ساعد چپم پتو را روی شانه هایشان‏‎ ‎‏طوری می گیرم که گویی ایشان را از پهلو در بغل گرفته ام. هرگز فکرش‏‎ ‎‏را نمی کردم که اینقدر به ایشان نزدیک باشم. دقایق لذت بخش و‏‎ ‎‏روح افزا به سرعت تمام می شود. آنگاه با دست راست درجه حرارت‏‎ ‎‏را بر می دارم و عدد آن را می خوانم. وقتی که کارم تمام می شود در‏‎ ‎‏حالی که به چشمان مهربان امام خیره شده ام، با جمله زیبای «سلامت‏‎ ‎‏باشید» ایشان، از اتاق خارج می شوم.‏

‏     یک روز دیگر هم سپری می شود و همکاران صبح برای تحویل کار‏‎ ‎‏می آیند. من و همکارم با گزارشی از وضعیت امام آنجا را ترک‏‎ ‎‏می کنیم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 23