حشمت الله رنجبر

وسوسه دیدار

‏وقتی که از کوچه های باریک و پیچ در پیچ قدیمی جماران عبور‏‎ ‎‏می کنم، بار دیگر خاطره اولین دیدار برایم تداعی می شود. امروز که‏‎ ‎‏سالها از آن دیدار می گذرد و اکنون فقط سایه ای از خاطره این محل و‏‎ ‎‏کوچه هایش در ذهنم باقی مانده است، سعی می کنم خودم را در آن‏‎ ‎‏حال و هوا قرار دهم و به یادآوری آن روزها بپردازم و حال خود را‏‎ ‎‏شرح کنم. هر قدمی که بر می دارم بر هیجان و اضطراب درونی ام‏‎ ‎‏افزوده می شود. ‏

***

‏     ‏‏باور نمی کنم که برای مأموریتی مهم به سوی اقامتگاهشان می روم.‏‎ ‎‏ایشان محبوبترین انسان قرن حاضر هستند که رهبری انقلاب الهی را‏‎ ‎‏عهده دار بودند و با ایجاد تحولی معنوی و اجتماعی توانستند بر‏‎ ‎‏سیستم حکومتی 2 هزار و پانصد ساله شاهنشاهی خط بطلان بکشند‏‎ ‎‏و سرسپرده ترین رژیم پادشاهی و نگهبان منافع قدرتهای بیگانه در‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 1
‏منطقه را به زیر بکشند؛ و انقلاب ایشان معادلات حاکم بر مناسبات‏‎ ‎‏بین المللی و نقشه های دو ابرقدرت حاضر یعنی امریکا و شوروی را‏‎ ‎‏بر هم زد، معادلاتی که آنها برای ساکنان این کره خاکی نوشتند، دنیا را‏‎ ‎‏به دو قسمت تقسیم نموده و سرنوشت و اراده ملتها را به دست گرفته‏‎ ‎‏بودند تا ثروتها و منابع ملی آنان را به تاراج ببرند.‏

‏     اما در گوشه ای از این ده، امام خمینی(س) به منظور ادای تکلیفی‏‎ ‎‏که خداوند بر عهده شان قرار داده است، خودشان را موظف به ادای‏‎ ‎‏تکلیف می دانند تا حکومت جمهوری اسلامی را به جای حکومت‏‎ ‎‏پادشاهی ـ که نماد ظلم و ستم است و غلامی بیگانگان را سرلوحه کار‏‎ ‎‏خود قرار داده است ـ مستقر نمایند. به عبارتی دیگر، ایشان ثابت‏‎ ‎‏کردند که دین از سیاست جدا نیست؛ و اجرای آن احتیاج به عزم و‏‎ ‎‏اراده دینداران دارد.‏

‏     با نزدیک شدن به این مکان مقدس و احساس دیدار با امام،‏‎ ‎‏ضربان قلبم تندتر می شود. کم کم خود را نزدیک به درب نگهبانی‏‎ ‎‏اقامتگاه امام در جماران می بینم. از اینکه سرانجام تقدیر مرا به اینجا‏‎ ‎‏رساند، خیلی خوشحال هستم. راه سربالایی حسینیه را در پیش‏‎ ‎‏می گیرم. صدای ترنم آب روان و زلالی که از جوی کوچکی با سرعت‏‎ ‎‏از سراشیبی وسط این راه می گذرد، آرامش خاصی به هر تازه واردی‏‎ ‎‏می بخشد. این آب زلال که از حیاط منزل امام نیز می گذرد تا به این جا‏‎ ‎‏برسد، زائران را وسوسه می کند تا برای تبرّک هم شده، از آن وضویی‏‎ ‎‏بسازند؛ زیرا احساسشان این است که این جوی روان، روی رهبرشان‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 2
‏را دیده و شاید ایشان نیز از این آب وضویی ساخته باشند. به انتهای‏‎ ‎‏سربالایی حسینیه که می رسم، سمت چپ، درِ اصلی نمایان می شود.‏‎ ‎‏اینجا مکان ساده و بی آلایشی است که میعادگاه عاشقان خمینی، و‏‎ ‎‏زیارتگاه کسانی که نام امام خمینی برایشان تداعی کننده نام امام علی‏‎ ‎‏و امام حسین ـ علیهما السلام ـ است و همراهی با ایشان را همراهی با‏‎ ‎‏امام حسین(ع) و علیه یزیدیان زمان تلقی می کنند. هنگامی که‏‎ ‎‏جمعیت در این مکان موج می زند و حضرت امام برای دیدار با آنان‏‎ ‎‏خودشان را به حسینیه می رسانند تا با تکان دادن دستها و نگاههای‏‎ ‎‏مهربانشان این رابطه معنوی را مستحکم نمایند و آنچه لازم است گفته‏‎ ‎‏شود، برای آنان، بلکه برای تمام بشریت بگویند. ‏

‏     به یاد خاطره ای می افتم که چگونه بی موقع و بدون هماهنگی،‏‎ ‎‏عده ای از مجروحان جنگی بستری در بیمارستان را به دیدار رهبرشان‏‎ ‎‏بردیم و ایشان نیز چگونه به راحتی پذیرفتند تا دقایقی برای دیدار با‏‎ ‎‏این عزیزان در حسینیه حاضر شوند و چشم ملاقات کنندگان را به‏‎ ‎‏دیدار خودشان روشن سازند.‏

‏     روبه روی درب حسینیه در سمت راست یک درب بزرگ قرار دارد‏‎ ‎‏که در پس آن، حیاطی آرام و با درختانی تنومند جلب توجه می کند.‏‎ ‎‏به سمت در می رویم و با چند ضربه آهسته، یکی در را به رویمان‏‎ ‎‏می گشاید. وارد حیاط که می شویم، کمی جلوتر حدود ده متر،‏‎ ‎‏ساختمان یک طبقۀ بتونی وجود دارد. با توضیحی که همراهم‏‎ ‎‏می دهد، معلوم می شود این مکان، همان مرکز درمانی مورد نظر است‏

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 3
‏که می بایست در اینجا مشغول به کار شوم.‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابگوهری در دستهای لرزانصفحه 4