فصل دوم

گمان نکنم چیزی بشوی

‏تابستان 66 که می خواستم برای ادامه دروس حوزوی به قم بروم، ابتدا به قم رفتم‏‎ ‎‏و جای خود را مشخص کردم ولی قبل از شروع درس مقداری تفریح کردم،‏‎ ‎‏سفری به شمال رفتم و یک سری هم به جبهه های جنگ زدم. وقتی برگشتم قبل‏‎ ‎‏از اینکه به قم بروم و مستقر بشوم، خدمت آقا رسیدم، دست ایشان را بوسیدم و‏‎ ‎‏عرض کردم: آقا با اجازه، من فردا به قم می روم. امام فرمودند: من گمان نکنم‏‎ ‎‏چیزی بشوی. عرض کردم: چطور آقا؟ ایشان فرمودند: آدمی که می خواهد درس‏‎ ‎‏بخواند، اینقدر این ور، آن ور نمی رود، می نشیند درسش را می خواند و تمام‏‎ ‎‏می کند پا می شود، می رود. من گفتم: شما دعا بفرمایید. فرمودند: من دعا‏

کتابپدر مهربانصفحه 122
‏می کنم. این جمله را با لحنی فرمودند که معنی آن این بود که خودت باید درس‏‎ ‎‏بخوانی، من فقط دعا می کنم.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 123

  • . حجت الاسلام و المسلمین مسیح بروجردی.