فصل دوم

منع از مشاجره

‏بچه ها پیش امام کمتر با هم نزاع می کردند، ولی گاهی که نزاعی می شد،‏‎ ‎‏ایشان سعی می کردند هر دو طرف را آرام کنند و آنها را از مشاجره منع کنند.‏‎ ‎‏یادم می آید حسن کلاس دوم یا سوم دبستان بود و خیلی به کتابها و کیف‏‎ ‎‏و دفترهایش اهمیت می داد و همیشه آنها را مرتب و تمیز نگه می داشت.‏‎ ‎‏گاهی یاسر که هفت سال از او کوچکتر است با او دعوا می کرد و می خواست او‏‎ ‎‏را اذیت کند و زورش هم نمی رسید. یک روز با امام در حیاط منزل ایشان‏‎ ‎‏نشسته بودیم. یاسر از راه رسید و دید کیف حسن دم حوض است بدون اینکه‏‎ ‎‏به روی خودش بیاورد، کیف را برداشت و توی حوض انداخت. فوری بلند شدیم‏‎ ‎‏و کیف را در آوردیم و کتابها و دفترها را مانند لباس روی طناب پهن کردیم‏‎ ‎‏که خشک شود. حسن که بیرون بود، یکمرتبه وارد شد و دید که‏‎ ‎‏وسایل مدرسه اش همه روی طناب است. خیلی ناراحت شد. من جلو رفتم و به‏‎ ‎‏او گفتم که می دانم خیلی ناراحت هستی، ولی حالا چیزی نگو، آقا‏‎ ‎‏نشسته اند، خیلی ناراحتی نکن. من برایت درست می کنم، با بغض و گریه گفت:‏‎ ‎‏آخر چطور درست می کنی؟ گفتم: عیبی ندارد، الآن امام ناراحت می شوند. با‏‎ ‎‏همه ناراحتی که نسبت به یاسر پیدا کرده بود، چشمش که به قیافۀ آقا افتاد،‏‎ ‎‏هیچی نگفت و آقا هم خندیدند و گفتند: پدرجان بیا اینجا بنشین. یاسر فاتحانه‏‎ ‎‏می خندید و حسن هم بشدت عصبانی شده بود، که من می توانستم تصور کنم که‏‎ ‎‏چه حالی شده و بعید نبود که خود یاسر را توی حوض بیندازد و یا او را اضافه تر از‏

کتابپدر مهربانصفحه 107
‏معمول کتک بزند. اما امام با او صحبتهایی کردند و او را راضی کردند که برخوردی‏‎ ‎‏با یاسر نکند.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 108

  • . فاطمه طباطبایی.