فصل دوم

زبان مشترک

‏پیش امام که می رفتیم، همیشه می گفتند و می خندیدند. خیلی وقتها ما به‏‎ ‎‏عینک و ساعت و یا به قرصهای ایشان دست می زدیم، می گفتند که: دست نزنید،‏‎ ‎‏خطرناک است. زبان ایشان با ما یک طوری بود که ما می فهمیدیم، مثل بقیه‏‎ ‎‏آدم بزرگها نبود که بچه ها حرف آنها را نمی فهمند. وقتی از ایشان سؤال‏‎ ‎‏می کردیم، جواب می دادند، مثلاً می گفتیم این چیست؟ می گفتند که این عینک‏‎ ‎‏است و به این درد می خورد. به هرحال ما پیش ایشان احساس آرامش و لذت‏

کتابپدر مهربانصفحه 103
‏می کردیم.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 104

  • . سیدعماد طباطبایی.