فصل دوم

رفتار کودکانه

‏یکی از نوه های امام یک روز به راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت‏‎ ‎‏که می خواهم امام را بزنم. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در‏‎ ‎


کتابپدر مهربانصفحه 101
‏را باز کرد و به داخل اتاق امام رفت. حضرت امام دستشان را بلند کردند و به من‏‎ ‎‏فهماندند که کاری نداشته باشم. نوۀ امام سه ـ چهار بار با کفش به حضرت امام زد.‏‎ ‎‏بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند: باباجون! اگر من به شما می گویم که به‏‎ ‎‏این کاغذها دست نزنی، به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید آنها‏‎ ‎‏را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پیش خدا مسئولم. امام بدون اینکه‏‎ ‎‏حالت خاصی در چهره شان پیدا شود، خیلی راحت با آن بچه برخورد کردند تا‏‎ ‎‏بالاخره بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 102

  • )) مرضیه حدیده چی (دباغ).