فصل دوم

گول شیطان را نخوری

‏یک روز آقا گوش حسن را ـ که سیزده سالش بود ـ به شوخی گرفتند و گفتند: حالا‏‎ ‎‏دیگر وقت آن است که رو به بدی نروی. الآن موقعی است که تو را نباید تنها‏‎ ‎‏گذاشت، گول شیطان را نخوری ها. حسن سرش را بالا گرفت و گفت: چشم.‏

‏     امام موقعی که می خواستند با بچه ها برخورد کنند، بیشتر به شوخی گوش‏‎ ‎‏آنها را می گرفتند. در مورد شیطنت بچه ها اصلاً ناراحت نمی شدند. بچه ها دور‏‎ ‎‏هم جمع می شدند و سر و صدا می کردند، ما هم حرص می خوردیم، ایشان اشاره‏‎ ‎‏می کردند: ولشان کنید، بگذارید آزاد باشند، هیچ وقت برخورد بد با بچه ها نباید‏‎ ‎‏کرد.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 99

  • )) منیره خانم.