یک بار من با پدرم در مورد کت و شلواری که برای من خریده بودند، بحث کردم چون آن کت و شلوار به کت و شلوار بچه های بی بضاعت که دولت به آنها کمک می کرد، شبیه بود و مردم خیال می کردند ما هم جزء مستمندانیم. به خاطر این
کتابپدر مهربانصفحه 98
موضوع، من از پدرم گله مند بودم. آقا با یک جمله قشنگی گفتند: خوب، ایشان می توانند برای شما یک کت و شلوار بهتری بخرند؛ اما همه بچه هایی که در مدرسه هستند، از آن کت و شلوار بهتر تنشان هست؟ گفتم: نه. گفتند: خوب، یک دانش آموز گرچه نمره اش خوب است و باید تشویقش کرد؛ اما چون از یک خانواده روحانی است، عیب ندارد که لباسش طوری باشد که دیگران حسرت نخورند. این را که گفتند، من هم قبول کردم.
کتابپدر مهربانصفحه 99