فصل دوم

دو رفیق

‏ما وقتی پهلوی امام بودیم، خیلی احساس راحتی می کردیم و خیلی رابطه خوبی‏‎ ‎‏داشتیم. همه مان حالت امام، پدربزرگ و همه را می گذاشتیم کنار. وقتی پهلوی‏‎ ‎‏هم بودیم، دو تا رفیق بودیم.با همه همین طور بودند. همه همین احساس‏‎ ‎‏آرامش را پهلوی ایشان داشتند جدای از اینکه جذبه به جای خود،‏‎ ‎‏دوستی هایمان، حرفهایی را که با ایشان می زدیم، همه خیلی صمیمانه بود. به ما‏

کتابپدر مهربانصفحه 95
‏نصیحت می کردند، ولی نه نصیحتی مثل بقیه پدربزرگها و بزرگترها. جوری به‏‎ ‎‏آدم نصیحت می کردند که آدم اصلاً احساس نمی کرد. وقتی آدم شب می رفت‏‎ ‎‏رویش فکر می کرد، می فهمید امام دارند راه را به ما نشان می دهند.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 96

  • )) لیلا بروجردی؛ شاهد بانوان؛ خرداد 69، ش 167.