فصل دوم

دست محبت

‏یک روز امام قدم می زدند؛ حسین که در آن زمان بچه بود، از پشت دوید و‏‎ ‎‏دستش را گذاشت پشت پای امام و ایشان را هُل داد و امام چند قدم برداشت تا‏‎ ‎‏تعادلش را حفظ کند. من با ناراحتی حسین را بغل کردم. ایشان برگشتند و از‏‎ ‎‏اینکه مبادا او را دعوا کنم یا بزنم، دست روی سر حسین گذاشتند و شروع کردند‏‎ ‎‏به شوخی کردن، به طوری که جایی برای اینکه من بخواهم دعوا کنم باقی‏

کتابپدر مهربانصفحه 94
‏نماند.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 95

  • . فرشته اعرابی.