فصل دوم

من پیر و خسته شدم

‏یک روز من خدمت امام رفتم. دیدم که آقا به سختی جورابشان را می پوشند.‏‎ ‎‏خواستم که کمکشان کنم برای اینکه جورابشان را بپوشند رو کردند به من و‏‎ ‎‏گفتند: نه نیازی نیست. من پیر و خسته شدم. علی هر کاری که داری در جوانی‏‎ ‎‏انجام بده. حتی عبادت خدا را، که اگر مثل من پیر و فرسوده شوی حتی‏‎ ‎‏نمی توانی جوراب خودت را به پا بکنی.‏‎[1]‎

‎ ‎

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 92

  • . علی اشراقی.