فصل اول

خیالم راحت است

‏یک روز علی مریض بود و فاطی خانم هم می خواست به دانشگاه برود. به من‏‎ ‎‏گفت: رضا، شما امروز خانه بمان، علی مریض است، دارویش را هم داده ام، ولی‏‎ ‎‏ساعت چهار یک قاشق شربت به او بده تا من بیایم. وقتی ایشان رفتند، تب علی‏‎ ‎‏بالا رفت. دستمالی خیس روی پیشانی او گذاشتم و پاشویه اش کردم، ساعت‏‎ ‎‏چهار هم داروی او را دادم که بعد از آن تب او پایین آمد و به خواب رفت. در این‏‎ ‎‏موقع در اتاق باز شد و حضرت امام وارد شدند، بلند شدم و سلام کردم. دیدم آقا‏

کتابپدر مهربانصفحه 43
‏نگران هستند و گفتند: علی چطور است؟ گفتم: آقاجان تبش پایین آمده و‏‎ ‎‏وضعش خوب است و الآن خوابیدند. امام دستشان را روی پیشانی و شکم علی‏‎ ‎‏گذاشتند و دیدند وضعیتش خوب است، سپس شروع کردند به دعا خواندن و‏‎ ‎‏تمام بدن علی را با دست لمس کردند و فرمودند: حالا که شما اینجا هستید من‏‎ ‎‏خیالم راحت است.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 44

  • )) رضا فراهانی.