فصل اول

چرا او را معالجه نمی کنند؟

‏پس از آنکه در اردیبهشت ماه سال 1359 سعادتی به ما روی کرد و حضرت امام‏‎ ‎‏پس از بیماری طولانی، به جماران آمدند و در منزل ما اقامت فرمودند، ما هم به‏‎ ‎‏منزلی در کنار خانۀ امام که اجاره کرده بودیم نقل مکان کردیم. فرزند کوچک من‏‎ ‎‏به نام فاطمه در آن موقع حدوداً سه سال داشت و مدت زیادی به بیماری چشم‏‎ ‎‏مبتلا بود.‏

‏     یک روز فاطمه با بچه ها در بیت امام مشغول بازی بود، ناگهان شنید که‏‎ ‎‏بچه ها می گویند امام آمد و همه بچه ها به طرف امام رفتند که ایشان را ببینند.‏‎ ‎‏فاطمه که در اثر درد نمی توانست چشمهایش را باز کند، هرچه خواست به طرف‏‎ ‎‏امام برود و امام را ببیند، نتوانست. امام متوجه او شدند و نزدیک رفتند و او را‏‎ ‎‏مورد محبت خود قرار دادند و پرسیدند این بچۀ کیست؟ بعد از اینکه معرفی شد،‏‎ ‎‏امام فرمودند: چرا این بچه را معالجه نمی کنند؟ گفته شد که پزشکان بسیاری او‏‎ ‎‏را دیده اند و معاینه کرده اند، لکن فایده ای نداشته است. امام که نسبت به این بچه‏‎ ‎‏تحت تأثیر عواطف قرار گرفته بودند، فرمودند: این بچه را به خارج ببرند، شاید‏‎ ‎‏معالجه شود و هرچه خرج دارد من قبول می کنم. این گفتۀ امام موجب شد که او‏‎ ‎‏را به خارج بردیم تا معالجه شود و به این ترتیب، دخترم سلامت از دست رفته‏‎ ‎‏خود را باز یافت.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 39

  • )) فریده راستی محمدی (همسر امام جمارانی).