فصل اول

یک اولاد و دو پسر

‏امام زمانی که وارد ایران شدند، پس از بازگشت از بهشت زهرا، به منزل پدرم در‏‎ ‎‏پیچ شمیران آمدند. از آنجا که چندین سال بود که از خانواده کم خبر بودند، به‏‎ ‎‏محض دیدن، به من گفتند: مریم چند تا بچه داری؟ گفتم: آقا یک بچه دارم.‏‎ ‎‏پرسیدند: اسم او چیست؟ گفتم: بهادر رضا، گفتند: هنوز اولاد نداری. در آن‏‎ ‎‏لحظه به حرف ایشان دقت نکردم و متوجه نشدم. یک سال بعد از آن پسر دوم‏‎ ‎‏من ـ علی محمد ـ به دنیا آمد. در یک موقعیتی که خدمت آقا رسیدیم، گفتند:‏‎ ‎‏مریم چند تا بچه داری؟ گفتم: آقا دو تا بچه دارم، گفتند: اسم آنها چیست؟ گفتم:‏‎ ‎‏بهادر رضا و علی محمد، گفتند: هنوز اولاد نداری. من متوجه شدم که آقا چه‏

کتابپدر مهربانصفحه 31
‏می گویند. گفتم: آقا قسمت نبوده، شما دعا بفرمایید. بعد از دو سال که یاسمن به‏‎ ‎‏دنیا آمد، باز هم خدمت ایشان رسیده بودم، طی صحبتهایی که می کردند، سؤال‏‎ ‎‏کردند که چند تا بچه داری؟ گفتم: حالا دیگر می توانم خدمتتان عرض کنم یک‏‎ ‎‏اولاد دارم و دو پسر. گفتند: حالا صحیح گفتی، حالا  که دخترت به دنیا آمد اولاد‏‎ ‎‏داری و دو پسر هم داری، خدا برایت زنده نگه دارد.‏‎[1]‎

‏ ‏

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 32

  • )) مریم کشاورز.