یک روزی پسرم ـ محمدحسن ـ اذیت کرد، من دنبالش کردم، به اندرونی رفت،کتابپدر مهربانصفحه 11من هم به اندرون رفتم، امام گفتند: غلامرضا چه شده؟ گفتم: اذیت کرده. امام گفتند: نه، بگذار همین جا بازی کند.[1]
کتابپدر مهربانصفحه 12