فصل اول

سلام، بدون جواب نمی ماند

‏در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، حضرت امام جذبه و وقار خاصی داشتند.‏

کتابپدر مهربانصفحه 10
‏به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه‏‎ ‎‏کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشمهای آن وجود مبارک را نداشتیم. از‏‎ ‎‏سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظمٌ له از کوچه، از ایشان سؤال‏‎ ‎‏می کردند، متوجه حضور امام می شدیم. چنانچه در کوچه مشغول بازی یا‏‎ ‎‏صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می کردیم و در گوشه ای می ایستادیم‏‎ ‎‏و وقتی که امام به ما می رسیدند، سلام می دادیم.‏

‏     علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که با دستگاه حکومتی وقت داشتند و‏‎ ‎‏علی رغم درگیریها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه ها‏‎ ‎‏بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه ها نظر می انداختند و در‏‎ ‎‏حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 11

  • )) حسین شهرزاد، مجله شاهد، ش 186.