فصل اول

مهمان امام

‏یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختری داشت، علی به زور‏‎ ‎‏گفت: باید او را ببریمش پهلوی امام، سپس او را پیش امام برد.‏

‏     وقت ناهار بود. امام به علی گفت: دوستت را بنشان می خواهیم ناهار‏‏ ‏‏بخوریم.‏‎ ‎‏با هم نشستند تا ناهار بخورند. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را‏‏ ‏‏بیاوریم که مزاحم‏‎ ‎‏امام نباشد، ایشان گفتند: نه بگذارید ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد،‏‎ ‎‏رفتیم و بچه را آوردیم. امام پانصد تومان هم به او هدیه داده بودند. امام با بچه ها‏‎ ‎‏بسیار الفت داشتند و مهربان بودند، تنها با علی این طور نبودند، بلکه همه بچه ها‏‎ ‎‏را دوست داشتند.‏‎[1]‎

‎ ‎

‎ ‎

کتابپدر مهربانصفحه 8

  • . حاج عیسی جعفری خادم حضرت امام.