حجت الاسلام والمسلمین حیدرعلی جلالی خمینی

دیدم آقا نیست

‏     ‏‏دوستی نقل می کرد که زمان آمدن امام از پاریس، در بهشت زهرا‏‎ ‎‏فردی را دیدم که مردم را کنار می زد و برای دیدن امام بی تابی می نمود.‏‎ ‎‏وضعیتی تقریباً غیر عادی داشت که مجبور شدم علت این بی تابی و تلاش‏

صحیفه دلجلد 1صفحه 56
‏را از وی جویا شوم. در جواب گفت: من داستانی دارم که شما نمی دانید.‏‎ ‎‏زمان زندانی بودن حضرت امام، من سرباز بودم و یکی از دوستانم که‏‎ ‎‏مسئول سلول حضرت امام بود، ظاهراً آقا را نمی شناخت، برایم تعریف‏‎ ‎‏می کرد که «من از این سید چیزهایی عجیبی می بینم، درون سلول بعضی‏‎ ‎‏اوقات مشغول نماز است، پاره ای وقتها او را در سلول نمی بینم، قفل در‏‎ ‎‏سلول را باز می کنم و به جستجو می پردازم و او را نمی بینم، درب را قفل‏‎ ‎‏می کنم ولی بعد از دقایقی می بینیم درون سلول نماز می خواند». خلاصه‏‎ ‎‏به پیشنهاد ایشان جایمان را عوض کردیم و من زندانبان آقا شدم. اوایل‏‎ ‎‏آن بزرگوار را نمی شناختم؛ ولی براساس بیانات دوستم کنجکاوی به‏‎ ‎‏خرج می دادم. من هم عیناً همان صحنه ها را مشاهده می کردم. گرچه‏‎ ‎‏درب زندان بسته بود، اما ایشان را در سلول نمی یافتم و ... . مشاهده این‏‎ ‎‏کرامات مرا متوجه عظمت شخصیت آن بزرگوار کرد و بالاخره توفیق‏‎ ‎‏نصیب شد و آن حضرت را شناختم. زمانی که از ارادت و علاقه من به آقا‏‎ ‎‏آگاه شدند، دستگیرم ساخته و به شکنجه و آزارم پرداختند و از جمله‏‎ ‎‏ناخنهایم را کشیدند. ‏

‏     دوست ما نقل می کرد که نگاه کردم، دیدم ناخنهایش کشیده شده‏‎ ‎‏است. ‏

‏ ‏

‎ ‎

صحیفه دلجلد 1صفحه 57