حجت الاسلام والمسلمین حیدرعلی جلالی خمینی

حبّ و بغض برای خدا

‏     ‏‏روزی پس از بازگشت حضرت امام(س) از زندان در خدمتشان‏‎ ‎‏بودیم؛ نزدیک ظهر که خواستیم برویم، فرمودند: چند نفر از شما بمانید.‏‎ ‎‏متوجه شدیم که کسانی می خواهند به خدمت ایشان بیایند. خلاصه پس از‏

صحیفه دلجلد 1صفحه 55
‏مدتی سرهنگ مولوی رئیس امنیت تهران به همراهی مردی دیگر وارد‏‎ ‎‏شدند ولی در همان بیرونی ماندند. مدتی بعد حضرت امام هم تشریف‏‎ ‎‏آوردند. روزهای اول نخست وزیری منصور بود. مولوی گفت آقا از‏‎ ‎‏تهران از جانب نخست وزیر آمده ایم. آمده ایم پاهای شما را ببوسیم و به‏‎ ‎‏عرض برسانیم که نخست وزیر اجازه خواسته اند که شروع به کار بنمایند.‏‎ ‎‏حضرت امام در جواب فرمودند: ما با کسی بی جهت عقد اخوت نبسته ایم‏‎ ‎‏و دشمنی هم نداریم، ما به اعمال آقای منصور نگاه می کنیم. اگر ایشان‏‎ ‎‏برگشتند، ما هم تجدید نظر می کنیم والا وظیفه خود را انجام خواهیم داد.‏‎ ‎‏مولوی گفت آقا 15 خرداد بسیار سخت بود. مردم زیادی کشته شدند.‏‎ ‎‏حضرت امام فرمودند: چه کسی مردم را کشت؟ جز شاه؟ این درست‏‎ ‎‏است که کسی که ادعا دارد اول شخصیت مملکت است، بگوید: من‏‎ ‎‏می زنم، می بندم، می کشم. آقا کوتاهی نکردی، زدی، بستی، کشتی، دیگر‏‎ ‎‏چکار از تو برمی آید؟ پایت را در یک کفش کردی و هر چه می خواستی‏‎ ‎‏انجام دادی، دیگر چکار از تو برمی آید؟ ‏

‏     مولوی که می لرزید، گفت آقا اجازه می دهید یادداشت نمایم؟ امام‏‎ ‎‏فرمودند یادداشت کن. مولوی گفت: اجازه می فرمایید باز خدمت برسم و‏‎ ‎‏دست شما را ببوسم؟ ‏

‏     امام فرمودند خیر.‏

‏     مولوی از جا برخاست و از در خارج شد.‏

‏ ‏

‎ ‎

صحیفه دلجلد 1صفحه 56