حجت الاسلام والمسلمین حیدرعلی جلالی خمینی

نترسید! من همراه شما هستم

‏     ‏‏آن زمان که برای اولین بار امام را بازداشت نمودند، فعالیت نمودم‏‎ ‎‏توسط یکی از علمای اطراف خمین که مقداری ارتباط با دستگاه داشت،‏‎ ‎‏تلفن زدند به رئیس کل شهربانی و وقت ملاقات برای من گرفتند. در منزل‏‎ ‎‏آقای روغنی با ایشان ملاقات کردم. منزل محاصره بود. بعد از تعارف از‏‎ ‎‏ایشان سؤال کردم از حضرتعالی درخواست می نمایم شمه ای از چگونگی‏‎ ‎‏دستگیری خود را بیان فرمایید، آن زمانی که به خانه شما ریختند.‏‎ ‎‏فرمودند: نیمه شب دوشنبه بود که وارد خانه شدند و با لگد درب اتاق را‏‎ ‎‏شکستند و (ظاهراً در آن موقع ایشان مشغول نماز شب بودند) فرمودند‏‎ ‎‏من به آنها گفتم بروید بیرون من خودم می آیم. لباسها را به تن نمودم و‏‎ ‎‏دیدم آنها بیرون رفته اند. مرا روی صندلی عقب ماشین سوار کردند، در‏‎ ‎‏بین دو نفر که مسلح بودند و نفر جلو هم مسلح بود. موقع حرکت دیدم‏‎ ‎‏پاهای آنها به شدت می لرزد. از آنها سؤال کردم چرا پاهای شما اینچنین‏‎ ‎‏می شود؟ گفتند ترسی ما را گرفته است. فرمودند من دستهایم را روی‏‎ ‎‏پاهای آنها گذاشتم و به آنها گفتم نترسید من همراه شماها هستم و با‏‎ ‎‏زحمت پاهای آنها را آرام کردم.‏

‏ ‏

‎ ‎

صحیفه دلجلد 1صفحه 55