وقتی قرار شد امام بیایند، من به تهران آمدم، امام چند روزی تأخیر داشتند. هنگامی که امام آمدند من جلوی دانشگاه تهران بودم. از آنجا پیاده تا بهشت زهرا رفتم. هنگامی که رسیدم، سخنرانی ایشان شروع شده بود. وقتی امام به این جمله رسید که من توی دهن این دولت میزنم، مردم سریع شروع کردند به کف زدن که آقای حقانی پشت بلندگو رفت و گفت: تکبیر. یک روز هم در مدرسه رفاه و توی راهرو ایستاده بودم. امام از ملاقات با مردم برمیگشت که من گفتم: قربانتان بشوم. امام یک لحظه درنگ کرد و سؤال کرد، چی گفتی؟ گفتم: از خدا خواستم که من را قربانی شما کند. امام دعایی به من کردند و رفتند.
کتابدهه پنجاهصفحه 147