فصل سوم: خاطرات حجت الاسلام محمدکاظم شکری

خاطرات سومین زندان

‏من در زندان با بچه‌‌ها قرآن و نهج‌البلاغه کار می‌کردم‌. نوعاً مورد توجه ‏‎ ‎‏پلیس بودم‌. سعی می‌کردم خیلی خودم را درگیر نکنم‌. البته در کار‌های ‏‎ ‎‏زندان مثل امور جاری‌، کار کردن‌، ظرف شستن‌ و شهردار شدن مشارکت ‏‎ ‎‏فعال داشتم تا نگویند طلبه‌‌ها از زیر کار در می‌روند. ‏


کتابدهه پنجاهصفحه 139
‏آقایان فاکر، محمدتقی شریعتی‌‏‎[1]‎‏، بیاتی... هم بودند. ‏

‏یکی از ممنوعات زندان نماز جماعت بود. یکی از بچه‌ها دم در ‏‎ ‎‏مواظب بود و ما دو سه رکعت نماز جماعت به صورت قاچاقی ‏‎ ‎‏می‌خواندیم. یکی دیگر از ممنوعات زندان ریش گذاشتن بود. معمولا هر ‏‎ ‎‏روز بین پلیس و بچه‌‌ها یک درگیری به وجود می‌آمد‌. ‏

‏همزمان با سالگرد فوت دکتر شریعتی بچه‌‌ها با خمیر‌های لای نان و ‏‎ ‎‏شکر حلوا درست کردند. وقتی حلوا پخش شد درگیری به وجود آمد و ‏‎ ‎‏چون تعدادی از بچه‌‌ها کتک خوردند، همگی دست به اعتصاب زدند، ‏‎ ‎‏آمدند و در حیاط نشستند. مدیریت زندان با سرهنگ زمانی بود. با کمک ‏‎ ‎‏گارد وارد زندان شد و پس از برخورد‌های توهین‌آمیزی با ‏‎ ‎‏اعتصاب‌کنندگان به ماجرا پایان داد، البته درگیری به وجود نیامد. ‏

‏من بعد از مدت کوتاهی که به زندان رفتم صاحب پسری شدم که ‏‎ ‎‏بچه‌‌ها سر به سرم می‌گذاشتند. می‌گفتند: برای عروسی پسرت آزاد ‏‎ ‎‏می‌شوی‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 140

  • 1. پدر دکتر علی شریعتی .