فصل سوم: خاطرات حجت الاسلام محمدکاظم شکری

نگهبان ساده لوح

‏در زندان یک روز با آقای نعیم آبادی‏‎[1]‎ ‏ کنار دیوار ایستاده بودیم و بحث ‏‎ ‎‏دینی می‌کردیم‌. نگهبان‌ (مرادی‌) آمد و گفت‌: آقا غلامعلی اسمت چیه‌؟ ‏‎ ‎‏حالا خودش گفته بود غلامعلی‌! گفت‌: اسم پدرت چیه‌؟ جواب دادم: ‏‎ ‎‏فلانی‌. گفت‌: اسم بابات چیه‌؟ ترک‌ها به پدر بزرگ می‌گفتند: بابا. ‏

‏یک روز سرهنگ زمانی که رئیس زندان بود به ایشان گفت‌: من دارم ‏‎ ‎‏می‌روم‌، نگذار زندانیان سوء استفاده کنند. او هم آمد و آب را روی ‏‎ ‎‏بچه‌ها بست‌. صدای اعتراض بچه‌‌ها بلند شد. سرهنگ که آمد، پرسید: ‏‎ ‎‏چرا آب را قطع کردی‌؟ مرادی جواب داد: خودتان گفتید نگذار سو‏‎[2]‎ ‏ ‏‎ ‎‏استفاده کنند. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 122

  • 1.  آیت الله غلامعلی نعیم آبادی امام جمعه فعلی بندرعباس.
  • 2. منظور «آب» است.