فصل سوم: خاطرات حجت الاسلام محمدکاظم شکری

ورود به مدرسه فیضیه و اولین دستگیری

‏هنگامی که به فیضیه وارد شدیم‌، فضای انقلابی آن جا ما را تحت تاثیر ‏‎ ‎‏قرار داد. در آن جا کسانی مثل آقایان: حائری فومنی، محمدعلی قمی، ‏‎ ‎‏زندوکیلی‌، سید محمد حجازی‌، سعیدی‌، صلواتی‌، برقعی که همگی در ‏‎ ‎‏متن مبارزه بودند آشنا شدیم‌. هر روز در فیضیه حادثه‌ای اتفاق می‌افتاد. ‏

‏اولین اتفاق‌، اعلامیه‌هایی‌ بود که آقای موحدی قمی به ما دادند. آقای ‏‎ ‎‏حسین جوان‌بخت به حجره ما آمد و اعلامیه‌‌ها را گرفت و راهی تهران ‏‎ ‎‏شد و بلافاصله دستگیر شد. وی هم گفته بود اعلامیه‌‌ها را از فلان حجره ‏‎ ‎‏در مدرسه فیضیه گرفته است‌. به دنبال اعتراف ایشان، آمدند و مرا ‏‎ ‎

کتابدهه پنجاهصفحه 113
‏دستگیر کردند.‏‎[1]‎‏ اول به قزل‌قلعه بردند و توسط شخصی به نام اکبری ‏‎ ‎‏بازجویی شدم و نزدیک دو ماه و نیم در حبس بودم‌. در تاریخ سی و ‏‎ ‎‏یک شهریور سال پنجاه آزاد شدم‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 114

  • 1.  متن اعلامیه ها شعری بود راجع به مادر یک زندانی که یک بچه اش کشته شده بود و وی  همچنان ایستادگی می کرد. من در زندان مضمون شعر را اعتراف نکردم . خود اعلامیه ها را هم  نگفتم که از چه کسی گرفتم . گفتم: شبانه این اعلامیه ها را داخل مغازه پدرم ریخته اند و من  نمی دانم چه کسی و چرا این کار را کرده است .