فصل دوم: خاطرات حجت الاسلام علی خاتمی

وکیل بند

‏مسئولان زندان برای هر بند، وکیل‌هایی انتخاب می‌کردند که انصافا هیچ ‏‎ ‎‏چیزی نمی‌فهمیدند؛ عقده‌ای بودند و شخصیت نداشتند. ‏

‏گروهبان و وکیل ما سرکار مرادی بود؛ یک هالوی به تمام معنا. اذیت ‏‎ ‎‏می‌کرد ولی جلف بود، حرف‌هایی می‌زد که بچه‌‌ها خود به خود ‏‎ ‎‏می‌خندیدند. بچه‌‌ها هم ایشان را دست می‌انداختند. زمانی که باتوم به ‏‎ ‎‏دست می‌گرفت‌، خیلی محکم می‌زد.‏

‏یک روز به آقای جواد منصوری گفت‌: جواد منصوری‌، آن یکی جواد ‏‎ ‎‏منصوری کو؟ دو تا برادر بودند. می‌خواست بگوید آن یکی منصوری ‏‎ ‎‏کجاست، می‌گفت: آن یکی جواد منصوری کجاست‌؟‏

‏یک زندانبان دیگری داشتیم به نام مظلومی که خیلی مذهبی بود ولی ‏‎ ‎‏می‌گفت: مقررات را باید اجرا کنید تا مجبور نشویم به شما جسارت ‏‎ ‎‏کنیم‌. بعد از پیروزی انقلاب هم مدتی مسئول زندان بود. ‏

‏یک سروان خبیثی هم داشتیم به نام ژیان پناهی که اهل سیستان و ‏‎ ‎‏بلوچستان بود. ایشان خیلی بددهن بود. اگر کسی تازه وارد بند می‌شد و ‏‎ ‎‏با دیگران دست می‌داد و صحبت می‌کرد بلافاصله می‌بردش زیر هشتی و ‏‎ ‎‏کتکش می‌زد. هر چند وقت یک‌بار به سلول‌ها هجوم می‌آوردند و تمام ‏‎ ‎‏کتاب‌ها را جمع می‌کردند و می‌ریختند توی انباری‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 84