فصل دوم: خاطرات حجت الاسلام علی خاتمی

کسب آمادگی برای شکنجه

‏زمانی که ما را دستگیر کردند نگرانی‌ام این بود که ارتباطات لو رفته ‏‎ ‎‏است‌. یکسری کار‌هایی را که قبلا انجام داده بودم‌، مثلا بدن‌سازی و آماده ‏‎ ‎‏شدن برای تحمل شکنجه و مسائلی از این قبیل در دستور کار بود. مدت ‏‎ ‎‏دو ماه در کوره‌پزخانه کار کردم و به قول مجاهدین مسائلم حل شد. زدن ‏‎ ‎‏کابل به کف پا را شروع کردم و از پنج تا شروع شد و به بیست ضربه ‏‎ ‎‏هم رسیدم تا مقاومت پاهایم را بیشتر کنم‌. ‏

‏وقتی به کف پا کابل زده می‌شود اثر‌های زیاد و حساسی به پا داده ‏‎ ‎‏می‌شود و آدم خیلی خسته می‌شود. کف پا پوستش محکم‌تر است و در ‏‎ ‎

کتابدهه پنجاهصفحه 72
‏مقابل ضربات مقاومت بیشتری دارد. اگر به پوست پا کابل بزنند، پاره ‏‎ ‎‏می‌شود و وقتی که سخت می‌شد دیگر به درد ساواک نمی‌خورد. دیگر ‏‎ ‎‏شکنجه‌‌ها نمی‌توانست مستمر باشد. زدن شلاق به پا یک مکانیزم خاصی ‏‎ ‎‏داشت‌. آن‌هایی که کابل می‌زدند حساب شده می‌زدند به شکلی که فقط ‏‎ ‎‏کف پا باشد و نوک کابل به روی پا برنگردد. کابل که می‌زدند پا باد ‏‎ ‎‏می‌کرد و آنها الکل می‌زدند تا سوزشش کم شود و بعد فرد را می‌بردند ‏‎ ‎‏می‌دواندند تا خون جریان پیدا کند و پا باد نکند. زمانی که پا باد می‌کرد ‏‎ ‎‏تاول می‌زد و اگر چهار یا پنج تا کابل می‌زدند، آدم از هوش می‌رفت ‏‎ ‎‏وقتی هم که زخم‌ها سرباز می‌کرد یکی دو هفته راحت می‌شدیم و ‏‎ ‎‏بازجویی و شلاق در کار نبود. ‏

‏من یک ماه این حالت را داشتم و خوشحال بودم که از بازجویی ‏‎ ‎‏خبری نیست. بعد که زخم‌ها خوب شد، دیگر کابل نزدند، فقط آویزانم ‏‎ ‎‏می‌کردند. ‏

‏شکنجه دیگر این بود که دستبند می‌زدند و داخل قفس می‌انداختند و ‏‎ ‎‏یا به بدن شوک الکتریکی وارد می‌کردند. قفس یک جای آهنی بود که ‏‎ ‎‏آدم را دولا، سه لا می‌کردند و می‌انداختند داخل آن که خیلی سخت بود. ‏‎ ‎‏یکی دو ساعت نگه می‌داشتند بعد که باز می‌کردند، بلند شدن و حرکت ‏‎ ‎‏کردن بسیار سخت بود. ‏

‏آب‌جوش ریختن یا سوزاندن هم روش دیگری در شکنجه بود. ‏‎ ‎‏شکنجه دیگر، کابل حسینی بود. اگر کسی تسلیم نمی‌شد یا حرفی ‏‎ ‎‏نمی‌زد به او می‌گفتند الآن می‌فرستیمت پیش حسینی‌. ‏

‏حسینی از شکنجه کردن لذت می‌برد. کابل او از همه کابل‌ها ضخیمتر ‏‎ ‎‏بود. رویش کنده‌کاری شده بود و حالت عاج داشت‌. ‏


کتابدهه پنجاهصفحه 73
‏شکل دیگر شکنجه، کشیدن ناخن با انبردست بود و دیگری وصل ‏‎ ‎‏کردن گیره به قسمت‌های حساس بدن و دادن شوک الکتریکی‌، یعنی یک ‏‎ ‎‏لحظه برق وصل می‌شد و تمام بدن را می‌لرزاند و یک سستی به تمام ‏‎ ‎‏معنا همه وجود آدمی را فرا می‌گرفت‌. اختلالات عصبی در انسان ایجاد ‏‎ ‎‏می‌شد. بعضی‌ها خون از گوششان بیرون می‌زد. ‏

‏بعضی اوقات هم افراد را می‌سنجیدند که از چه چیزی بدشان می‌آید. ‏‎ ‎‏مثلا به ما فحش‌های ناموسی می‌دادند. مأمور شکنجه من تدین بود که ‏‎ ‎‏خیلی درشت و هیکلی بود. آن اوایل که محاسنم را نزده بودند، فندک ‏‎ ‎‏می‌گرفت زیر محاسن و می‌سوزاند یا اینکه آنها را می‌کند. در حالی که ‏‎ ‎‏آویزانم کرده بودند چند تا کابل به صورتم زد به شکلی که پنج ماه ‏‎ ‎‏کبودی آن مشخص بود. ‏

‏بدترین دوران بازجویی‌ام، آن اواخر بود که بی‌خودی می‌بردند و ‏‎ ‎‏می‌آوردند. نه حرفی برای پرسش داشتند و نه ما حرفی برای گفتن. پایم ‏‎ ‎‏زخم بود، یک پایم هم کاملا زخم بود و نمی‌توانستم زمین بگذارم‌. یک ‏‎ ‎‏هفته‌ای زمین‌گیر بودم‌. صورتم را کابل زده بودند و آثارش مانده بود. ‏

‏پنج متهمی که در اختیار بازجو بود رو به دیوار می‌نشستند و مطلبی ‏‎ ‎‏اگر بود روی صندلی دسته‌دار نشسته و می‌نوشتند. شکنجه هم اغلب در ‏‎ ‎‏آن اتاق بود. ‏

‏همانطور که نشسته بودیم من یک وقت احساس کردم که پشت سرم ‏‎ ‎‏آب گرم ریختند. لباسم خیس شد. یک لحظه برگشتم دیدم بازجو در ‏‎ ‎‏مقابل دیدگان افراد دارد روی من ادرار می‌کند. ‏

‏یکی دیگر از ترفند‌های آنها این بود که فردی به نام شاه علیزاده را که ‏‎ ‎‏دانشجوی ضعیفی از نظر اعتقادی بود، فرستادند پیش من که یک شب ‏‎ ‎‏یواشکی در گوش من گفت من را فرستاده‌اند از شما برای‌شان خبر ببرم‌. ‏

 

کتابدهه پنجاهصفحه 74