من ابتدا ذهنیتی موافق با مجاهدین خلق داشتم تا اینکه اعلامیه نظامی آنها را خواندم، با تعجب دیدم که نه بسمالله داشت و نه آیهای در رابطه
کتابدهه پنجاهصفحه 70
با مجاهدین. بیخبر از همه جا بودم تا اینکه دستگیر و زندانی شدم و در آنجا تازه متوجه شدم که مسیر سازمان کلا عوض شده و کودتا شده است. علت دستگیری من مخالفت با جشنهای 2500 ساله بود که در منبرها و سخنرانیهایم به آن میپرداختم. دیگر جرم من پخش رساله امام بود که در تهران (جوادیه، نازیآباد و راه آهن) و زنجان توزیع میکردم.
منابع تأمین رساله، آقایان محمد منتظری، دعایی و رحیمیان بودند. در قضیه جشنهای 2500 ساله با آیتالله سید صادق روحانی که از مدافعین امام بود ارتباط داشتم. اما آن چیزی که علت اصلی دستگیری من بود منبرهایی بود که در مسجد ارک رفتم.
آن سال من برای یک دهه محرم به دعوت آقای توسلی به مسجد ارک دعوت شدم. جمعیت زیادی میآمدند. روز عاشورا یک منبر داغی تحویل دادم.
یک منبری هم در مسجد دارالسلام ابوسعید رفتم. زنجانیها این مسجد را تازه ساخته بودند. در مورد قمه زدن گفتم باید در عاشورا خون ریخته شود ولی خون دشمن، بعد دشمن را مشخص کردم. یک مورد هم درباره امر به معروف و نهی از منکر گفتم، گفتم مردم به امیرانشان بیش از پدر و مادرشان شبیهاند. به سیم آخر زدم و مثالها را گفتم. دهه تمام شد و من به قم برگشتم.
بچهها به من توصیه کردند که خانه را از اعلامیه و کتاب تخلیه کنم.
تصور میکردم که محرم مرا میگیرند، نگرفتند، صفر تمام شد ولی خبری نشد. فکر کردم اطلاعاتی به دست ساواک نرسیده است. باز حرفهایم را میزدم. یک روز صبح درِ خانه را زدند. پدر خانمم خانه ما بودند. کوچه ما کوچه حاج زینل، بنبست عشقی بود. تا در را باز کردم از قیافهها شناختم که ساواکی هستند.
کتابدهه پنجاهصفحه 71
گفتند: فلانی هستی؟
گفتم: بله.
گفتند: بیسر و صدا.
سپس وارد حیاط شدند. بعد متوجه شدم که روی پشت بام هم چند نفری رفته بودند. تا توانستند خانه را گشتند. آخرین اعلامیه مجاهدین خلق در جیبم بود. یک فتوایی هم منسوب به امام در جیبم داشتم. تمام کتابها را زیر و رو کردند. خواستند به لباسها دست بزنند که گفتم لباسهای حاجآقاست، دست نزنید. من هم موقعی که میخواستم لباس بپوشم آن قبا را نپوشیدم. هم اعلامیه و هم دفترچه تلفنم توی جیب آن لباس بود.
بعد از آنکه رفتم، چون خواهرم وارد بود و شوهرش را چند بار گرفته بودند، لباسها را گشته و اعلامیه را در آورده بود. من را به ساواک قم بردند. چند تا سؤال کردند و بعد هم مرا به اداره آگاهی بردند و چند تا عکس گرفتند و شبانه به زندان قصر منتقل شدم.
کتابدهه پنجاهصفحه 72