بعد از شهادت آقای سید محمدرضا سعیدی و متعاقب آن شهادت آقای حسین غفاری خشونت رژیم شاه بیشتر شد؛ یعنی اولاً در کل کشور روحانیونی که هوادار نهضت امام بودند به شدت تحت مراقبت و تحت نظر قرار گرفتند، مساجد و منابر کلا تحت نظر بودند، از کسانی که منبری دعوت میکردند تعهد میگرفتند که منبری نباید مسائل سیاسی را مطرح بکند، بیشتر مردم میترسیدند کسی را دعوت کنند که مسائل سیاسی را مطرح کند.
من بعد از اینکه در سال 54 از زندان آزاد شدم، دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر آن وقت، اصفهان آمدند و از من و از بچههای مبارز دعوت کردند که آنجا سخنرانی کنیم. در مبارکه اصفهان اطلاعیه پخش کردند که روحانی مبارز شکنجهدیده و زجرکشیده سخنرانی میکند. ماه محرم بود و قرار شد جلسه داشته باشیم؛ ولی همان جلسه اول که تشکیل شد 12 نفر آمدند، ده نفر پیرمرد دو نفر جوان. تعجب کردم؛ یعنی مردم میفهمیدند، ترس و وحشت آنقدر در جامعه جا افتاده بود که کمتر کسی جرأت میکرد با رژیم شاه درگیر شود. لذا تا میگفتی ما مخالف رژیم شاه هستیم دیگر کسی پای منبر نمیآمد. جلسه دیگر منتفی شد. مبارزه خیلی مشکل بود.
کتابدهه پنجاهصفحه 24
در آن سالها به خصوص سال 53 تا 56 اوج شکنجه بود، اوج اختناق بود و اوج وحشت و اضطراب بود. و مبارزات هنوز علنی نشده بود. اما در سال 1356 وقتی فرزند ارشد امام آیتالله سید مصطفی خمینی به طرز مشکوکی رحلت میکنند. رحلت یا شهادت آقا مصطفی زمینه این حرکت را بسیار تشدید کرد.
حقیقت قضیه این است که در سال 53 تا 56 مبارزه خیلی سخت بود؛ یعنی وقتی ما از زندان بیرون آمدیم، خیلی از مردم میترسیدند با ما تماس بگیرند؛ برخی از روحانیون، همین که میفهمیدند ما سابقه زندان و درگیری با رژیم شاه را داریم، اصلا ما را به مساجدشان دعوت نمیکردند یا اینکه اگر میرفتیم پذیرایی نمیکردند و درصد کمی از مردم در مبارزه بودند؛ ولی شهادت آقا مصطفی باعث شد که یک مرتبه این سد بشکند.
کتابدهه پنجاهصفحه 25